النا شاهزاده ی کوچولوی مامانیالنا شاهزاده ی کوچولوی مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

هشت ماهگیه ناناز خانومی...

النا کوچولوی من هشت ماهه شد.. خدای مهربونم شکرت میکنم برای بودنش.. هشت ماهگی ماه خاصی بود پر از شادی و تحول و سرشار از یک غم بزرگ! (دلیل این حرف رو توی پست بعدی مینویسم) اما احوالات النا نقل و نباتی در هشت ماهگی: النا خانم چهاردست و پا میره.. هورا...  البته یه کم ضعیفه و خیلی هنوز با سرعتِ جت حرکت نمیکنه! درست روز قبل از در اومدن دندون اولش دست دسی رو هم یاد گرفت! سر سری هم که دیگه استادشه! به اسم خوشگلش کاملاً واکنش نشون میده ، عاشقشم مامان و بابا رو کاملاً بجا بکار میبره یه سری غذاها مثل زرده ی تخم مرغ و آبمیوه به غذاش اضافه شده و با لیوان تمرینش آب میخوره! وقتی میخوام بهش غذا بدم باید تو...
7 دی 1392

یه غم بزرگ..

گاهی وقتی راجع به از دست دادن حرف می زنیم، فکر می کنیم معنای واقعیش رو هم حس میکنیم اما واقعیت اینه که حتی وقتی از دست می دیم هم در لحظه کاملاً این فقدان رو حس نمی کنیم و این زمانه که به مرور این تلخی رو به رخمون می کشه.. بابابزرگ خوب و مهربون النا، آقا سید حسین خانیان.. عزیز دل همه مون که تمام عمرش غلامی سیدالشهدا رو کرده بود ، خیلی بی خبر و ناگهانی بدون اینکه حتی مریض باشه ، فقط ظرف چند دقیقه رفت و ما رو تنها گذاشت.. من عروسشم اما واقعاً میگم نبودنش سخت تر از چیزیه که می شد تصور کرد.. خدا پدر همه ی خانواده هارو براشون نگه داره.. شب 27 مرداد 92 یکی از بدترین شبهای عمر ماست و تا همیشه توی ذهنمون می مونه.. خبر مر...
2 دی 1392

اولین مرواریدهای شاهزاده خانم..

    دندونات مبارک عسلِ مامان.. هپی دندون!!! دندونات رو از کجا خریدی؟! یه فرشته ی کوچولو دو تا مروارید سفید رو ٣٠ مرداد سال ٩٢ آورد و به النا خانمی هدیه داد.. و ما هم یه دست دندون مصنوعی رو که واسه النا سفارش داده بودیم کنسل کردیم!    خدایا ..از خوشحالی بال در آوردم  وقتی دیدم دندونای خوشگل خانمی در اومده.. کلی بغلش کردم و چلوندمش ..زود به امیر علی و بابا و .. زنگ زدم .. توی روزهایی بودیم که بابابزرگ النا تازه فوت کرده بود و کلی غم به دلمون بود و یه کم با این اتفاق لبخند به لبمون اومد.. فردای این روز هم تولد امیرعلی بود که به دلی...
2 دی 1392

هفت ماهگیه شاپرکم..!

  سلام .. سلامی نفس مامان هر روز داری جیگرتر از روز قبل میشی .. کلاً هلاکتم! توی هفت ماهگی هم کارات خیلی دوست داشتنی بود انقدر خواستنی هستی که گاهی واقعاً برای اینکه نچلونمت و سالم بمونی نگات نمیکنم و حواسمو جای دیگه پرت میکنم! آخه اصولاً من مخالف چلوندنتم! دوست ندارم اذیت بشی! توی هفت ماهگی برای اولین بار تونستی خودت تنهایی بشینی بدون کمک من اونم درست وقتیکه داشتم ازت فیلم میگرفتم و به این ترتیب این لحظه رو ثبتش هم کردیم..   اولین آب بازی رو هم تو این ماه تجربه کردی توی واترتبت و توی حیاط خونه ی مامانی گلناز.. خیلی بهت خوش گذشت البته به ما بیشتر! اصولاً آب بازی و حمام دوست داری.. اصولاً دو جور نی ن...
20 آذر 1392

اداره ی آموزش و پرورش همایونی!

این النا خانم که خیلی قند و نبات تشریف دارن از همون روزهای اول تولدشون تحت آموزش اینجانب(مامان خانم) تحصیل را آغاز نموده اند و الان تقریباً فوق تخصصای دکترا دارن در امر نی نی دانشمند بودن! بله .. بله.. البته قبل از بدنیا اومدن خانمی هم از اواخر چهار ماهگیه بارداری که شنوایی نی نی کامل میشه گوش دادن به قرآن و انواع موسیقی خصوصاً کلاسیک(موتسارت و بتهوون و ..) رو برای النا شروع کردم و یه اسپیکر کوچیک رو با صدای کم روی شکمم قرار میدادم ! بعد یه مدت نی نی کاملاً واکنش نشون میداد و چرخ میزد! در اینجا آموزشهای نی نی جونی رو لیست می فرمایم که بدین شرح است: به امید اینکه پایه گذار تفکر و تعقل باشم برای دخترم و کمکش کنم تا...
17 آذر 1392

مامان و حماسه ی شکست شیرخشک!!

عذاب وجدان داشت خفه ام میکرد! به النا شیرخشک میدادم ( البته به صورت کمکی)   این مسئله هر روز با اضافه شدن میزان نیاز النا به شیر بیشتر می شد و حسابی داشت کلافه ام می کرد.. و یه مشکل بزرگ من هم این بود که النا خانمی به شیر خشک هم کمی حساسیت نشون می داد و بیشترش رو گلاب به رومون می کرد! چند تا مارک شیرخشک عوض کردم : هومانا،نان.. آخرش هم ایزومیل که از شیر سویا گرفته می شه! اما اون رو هم اصلا دوست نداشت! النا کلاً پلاستیک دوست نداره ! شیشه و پستونک نمی گیره! یعنی نام نامِ مصنوعی نمی خوره! البته پستونک رو اگر هم می گرفت بهش نمی دادم بنظرم خیلی کلک بدیه! بچه هی مک میزنه چیزی هم گیرش نمیاد ! عین سماق مکی...
19 آبان 1392

دوماه اول زندگی النا خانم..

این مطلب یه جمع بندیه از مطالب جا مونده ی دو ماهه ی اول: عمده ی فعالیت  پرنسس در دو ماه اول زندگی شامل : خواب و استراحت و نام نام خوردن و حمام و ماساژ و روغن مالیدن به بدنشون، لبخند،چشمک،خمیازه،دقت! و البته مقداری هم گریه و پوشک پرکردن! و از این قبیل فعالیتها بود ..                     مسائل رشد و نگهداری از نوزاد هم که بود دیگه! مثلا دیدش کم کم کامل شد، روی پهلوی راست و توی شیب می خوابوندمش، قنداقش نمی کردم، واسش ناف بند می بستم( بابا امیرش میگفت شاید دخترم بخواد عربی برقصه باید نافش خوشگل باشه! از طرفی هم تا اذان میگن به النا میگ...
19 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد