النا شاهزاده ی کوچولوی مامانیالنا شاهزاده ی کوچولوی مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

یه غم بزرگ..

1392/10/2 4:19
960 بازدید
اشتراک گذاری

گاهی وقتی راجع به از دست دادن حرف می زنیم، فکر می کنیم معنای واقعیش رو هم حس میکنیم اما واقعیت اینه که حتی وقتی از دست می دیم هم در لحظه کاملاً این فقدان رو حس نمی کنیم و این زمانه که به مرور این تلخی رو به رخمون می کشه..

بابابزرگ خوب و مهربون النا، آقا سید حسین خانیان.. عزیز دل همه مون که تمام عمرش غلامی سیدالشهدا رو کرده بود ، خیلی بی خبر و ناگهانی بدون اینکه حتی مریض باشه ، فقط ظرف چند دقیقه رفت و ما رو تنها گذاشت.. من عروسشم اما واقعاً میگم نبودنش سخت تر از چیزیه که می شد تصور کرد.. خدا پدر همه ی خانواده هارو براشون نگه داره..

شب 27 مرداد 92 یکی از بدترین شبهای عمر ماست و تا همیشه توی ذهنمون می مونه.. خبر مریضیش رو دادن ما هم راه افتادیم اما وسط راه بود که فهمیدیم حمله ی قلبی کرده و درجا فوت کرده.. اونوقت امیر بود و شب و اتوبان و هق هق و من .. مامان و علی بابا هم با ما اومدن، چون حس کردیم که اتفاق بدی افتاده، کنار اتوبان ایستاده بودیم و همه گریه میکردیم .. امیر خیلی حال بدی داشت، هی میگفت : انا لله و انا الیه راجعون و گریه میکرد..

اون روزای سخت هم گذشتن همه ی دوستان و فامیل اومدن ، بابای امیر خیلی توی محل سرشناس بود برای همین تا هفتم خونه خالی نمیشد هرکس که خبر رو می شنید میومد.

النا هم که انقدر همه بغلش کردن و بوسیدنش دو بار تو این ایام سرما خورد انقدر شدید که مجبور شدم وسط مراسم با علی بابا ببرمش درمانگاه، بعدش منم ازش گرفتم و همه اش مریض بودیم دفعه ی دوم خیلی سنگین مریض شدیم مامانی گلنازم گرفت .. هرچی می گفتم تو رو خدا بوسش نکنین و مراقب بودم فایده نداشت ، مراسمی هم نبود که بتونم نرم..

امیر علی خیلی غصه داره، فکر همه چیز رو می کنه: رفتن آقا، تنهایی مادرش و.. برای اینکه آروم بشه گفتم هرطور میخوای برای آقا خیرات کن، یه سری کتاب دعا چاپ کردیم و.. هر پنج شنبه هم خیرات میدیم، امیدوارم دلش آروم بگیره .. ما آخرین باری که آقا رو دیدیم 4-5 روز قبل از فوتش بود داشت جایی می رفت کت و شلوار سرمه ای پوشیده بود و امیر کلی باهاش شوخی کرد که تیپ زدی بابا و .. و آقا هم خندید و رفت این صحنه که رفت و در رو بست و دیگه امیر نتونست ببینتش خیلی اذیتش میکنه میگه اگه میدونستم دیگه نمیبینمش یه جور دیگه خداحاقظی میکردم..

اینم عکس بابا سید حسین و امیر علی:

امیرعلی و بابا سید حسین

اینم عکس النا تو مراسم بابابزرگش همراه محمدحسین و امیرمسعود:

النا و محمدحسین و امیرمسعود خونه ی آقاجون

این عکس رو هم پارک جمشیدیه با هم گرفتیم:

من و پدر شوهرم -پارک جمشیدیه

خدا رحمتش کنه منو خیلی دوست داشت و همیشه حرفاش رو با من می زد، الان که این مطلب رو می نویسم اواخر ماه صفرِ و جای خالیش بیشتر حس می شه چون اگه بود الان هیئت ده روزه ی ماه صفرش که هر سال برگزار می کرد شروع شده بود... یادش سبز و خاطرش گرامی

لطفاً برای شادی روح ایشون فاتحه قرائت کنید.. با تشکر

niniweblog.com

اما اینجا میخوام از امیرم بگم که چقدر براش سخته غم از دست دادن پدر، و چقدر سخته برای من دیدن امیر توی این حال،وقتی میبینم که امیر سیاه پوش مرگ پدرشه دلم از غم میمیره..

امیر من، سیاه به تنت نمیاد..

عزا به صورتت و غم به چشمات نمیاد.. همیشه بخند، تو تمام دنیامی..

امیرعلی بعد از فوت آقاجون

دوست دارم وقتیکه.. چشماتو می بندی..

با من به دردای این دنیا می خندی

آروم می شم بگی از غمات دل کندی..

بیا به هم بگیم دوست دارم..

آره ، دوستت دارم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

نرگس
24 آذر 92 19:19
خدا رحمتشون کنه....... داغ پدر خیلی سخته..خیلی سخت حتی فکرشم ادمو داغون میکنه. چه برسه به اینکه..... انشاله همسرتون با این غم کنار میاد عزیزم امیدوارم روزهای شادی داشته باشید
مامان شاهزاده کوچولو
پاسخ
ممنونم ازت نرگس خانمی حق با شماست خدا پدر هممون رو برامون حفظ کنه مرسی از همدردیت امیر مومنه و برای همین با مسئله کنار میاد اما یه غم تلخی رو دلش سایه انداخته که امیدوارم زودتر دلش آروم بگیره
negar
25 آذر 92 13:30
واي عزيزم كلي ناراحت شدم نمي دوني تا صفحه كامل لود بشه چه حالي داشتم فقط اولش اومد كه نوشته بوديد يه غم بزرگ.روحشون شاد
مامان شاهزاده کوچولو
پاسخ
ممنونم از همدردیتون خدا سایه ی همه ی پدر و مادرها رو روی سر بچه هاشون نگه داره
مامان محمدحسین
25 آذر 92 22:09
خدا رحمتشون کنه....واقعا قیافه معصومی داشتن... وبلاگمون رو آپ کردم... خوشحال میشم بیای دیدنمون....
مامان شاهزاده کوچولو
پاسخ
ممنونم ازت خانمی و به امید اینکه همه شامل رحمت خدا باشیم.. حتماًبه وب پسر خوشگلت سر میزنم
مامی آنا
26 آذر 92 5:55
خدا رحمتش کنه واقعا از چهره این مرد میشه مهربونی ومعصومیت را دید.خدا به شوهرت هم صبر بده وخدا پدر شما را براتون نگه داره.
مامان شاهزاده کوچولو
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از همدردیت خدا عزیزات رو برات نگه داره
مامان فاطمه
29 آذر 92 18:27
غم این پست رو با همه وجودم حس کردم و اشک چشمامو خیس کردن غم از دست دادن پدر واقعا سخته و حال همسرتون تو اون لحظه برام قابل درکه چون خودما حسش کردم واقعا تلخه و هیچ وقتم این تلخی از بین نمیره و مخصوصا تو یه سری جاها جای خالیشون واقعا حس میشه فقط باید از خدا صبر بخوایم تا آروم بشیم
مامان شاهزاده کوچولو
پاسخ
ممنون از همدردیت و دعا میکنم رحمت خدا شامل حال همه ی رفتگان شما باشه عزیزم بعضی از مرهم ها فقط به دست زمانه و بس .. ما فقط باید صبر کنیم تا زمان کار خودش رو بکنه و درد قلبهامون رو التیام بده
ژاله مامان آیدا
30 آذر 92 18:25
هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها یلدایتان رویایی روزهایتان پر فروغ شبهایتان ستاره باران
مامان شاهزاده کوچولو
پاسخ
سلام به دوست هنرمندم یلدای شما هم مبارک عزیزم
مامانی مهسا
1 دی 92 16:49
دندونات مبااااااااااااااااااااارک عزیزم
مامان شاهزاده کوچولو
پاسخ
سلام مرسی خاله جونی
مامانی باران
4 دی 92 0:56
سلام عزیزم تسلیت میگم انشاءالله روحشون قرین رحمت باشه و صبر و آرامش نصیبتون باشه
مامان شاهزاده کوچولو
پاسخ
مرسی از لطفت امیدوارم غم نبینی خانمی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد