هشت ماهگیه ناناز خانومی...
النا کوچولوی من هشت ماهه شد..
خدای مهربونم شکرت میکنم برای بودنش..
هشت ماهگی ماه خاصی بود پر از شادی و تحول و سرشار از یک غم بزرگ! (دلیل این حرف رو توی پست بعدی مینویسم)
اما احوالات النا نقل و نباتی در هشت ماهگی:
النا خانم چهاردست و پا میره.. هورا... البته یه کم ضعیفه و خیلی هنوز با سرعتِ جت حرکت نمیکنه!
درست روز قبل از در اومدن دندون اولش دست دسی رو هم یاد گرفت! سر سری هم که دیگه استادشه!
به اسم خوشگلش کاملاً واکنش نشون میده ، عاشقشم
مامان و بابا رو کاملاً بجا بکار میبره
یه سری غذاها مثل زرده ی تخم مرغ و آبمیوه به غذاش اضافه شده و با لیوان تمرینش آب میخوره! وقتی میخوام بهش غذا بدم باید توی روروئکش بشینه و دور بزنه! یه لقمه میخوره، خونه رو دور میزنه ! کامل که انرژیه اون یه لقمه رو سوزوند میاد یه لقمه دیگه میخوره! خلاصه که غذا خوردن خانمی 40 دقیقه طول میکشه! منم که بیکارمو در خدمت خانم خانما دیگه!!!
موزیک روروئکش رو خاموش و روشن میکنه!
خیلی محکم و قاطع میگه : نه!
یه وقتایی که یه کم دلش سفت میشه بعد از پی پی کردن از ذوقش جیغ میزنه! نه خدایی موفقیتهای نی نیه مارو ببین!
یه بازیمون اینه که من روی مبل میشینم و پامو آروم تکون میدم النا هم پای منو تعقیب میکنه! هی چپ .. راست ...
یه سری زیارات متصله هست هر روز چند بار و پشت سر هم باید انجام بدیم مثلاً از خواب که پا میشه به عروسکهای تختش و به خونه سلام میدیم ، بعد یه مامان و نی نی هستن توی آینمون که خیلی شبیه ما هستن به اونا هم سلام عرض میکنیم بعد نوبت کمد عروسکهاست! و رو یخچالی ها ! که النا عاشقشونه ! رو یخچالی های خونمون، خونه ی مامانی گلناز، خونه ی مامانی رضوان و خونه ی عزیز جون! با همشون دوسته..!
البته بحث این زیارتهای متصله تو خونه ی مامانی گلناز یه جور دیگست و بجز یخچال و .. شامل عکسهای النا که روی دیوارن و حتماً باید روشون دست بکشه، هم میشن!
امیرعلی بهش میگه دست بده ! النا هم میزنه کف دست باباش و میخنده!
صبحها که از خواب بیدار میشه سریع و در حالیکه هنوز مست خوابه سرک میکشه ببینه من پائین تختش خوابیدم یا نه! بعد هم سر و صدا میکنه تا بیدارم کنه! چند شب هم می چرخید میرفت پائین تخت و با پاش تق تق میکوبید به تختش و مارو بیدار میکرد!
اولین خرابکاری رسمیشونم توی هشت ماهگی انجام دادن و کل استیکرهای روی تختشون رو منهدم فرمودن! جلد مجله ی منم پاره کردن ! ایشون یه سری خرابکاری ماقبل از این تاریخ هم دارن که اکثراً شامل زمین کوبیدن کنترلها و گوشی ها و... است!
ولی از همه ی اینا دوست داشتنی تر اینکه:
بوس میده!
این بوس دادن رو بابایی یادش داد ! خیلی خوشگل لباشو جمع میکنه و بوس...
ما هم که غش ، ضعف و بیهوشی و اورژانس!
روز اول برای من و مامانی گلناز و خاله ساناز بوس فرستاد! دو روز بعد اولین بوس رو واسه امیر فرستاد که واقعاً داشت غش میکرد میگفت اصلاً دست و پام شل شده دارم از حال میرم به دخترت بگو با من اینطوری رفتار نکنه من قلبم ضعیفها!
گاهی هم وقتی میخواد بوس بده لباش جمع نمیشه و لیز میخوره که اونم داستانیه! و خیلی ناز میشه! عاااااشششششقشششمم..
خیلی هم مهربونه خانمی، یه روز مامانی گلناز نوحه گوش داد و چشماش اشکی شد النا به محض اینکه دیدش سه تا بوس واسش فرستاد تا ناراحت نباشه!
النا جونیه من تازگیا یاد گرفته که هرچی کاغذ و مقوا توی خونه است رو بجوئه! انواع کارتهای آموزشی و جلد سی دی هم بیشتر مورد علاقه اش هستن ..
کلاه یه ماهگیش رو سرش کردم انقد کوچولوئه براش! ماشااله دیگه دخترم بزرگ شده ها!
پسر عمه ام ایتالیا درس میخونه،اومده بود و ما هم رفتیم دیدیمش، شهاب همبازی بچگی منه النا رو ندیده بود لحظه ی اول که النا رو دید بلند خندید و گفت : اینو ببین! النا ترسید و چند دقیقه گریه کرد آخه یهو دید همه دورش غریبه ان! و این اولین برخورد اول ناموفق النا بود تا این لحظه!!! البته بعدش با هم دوست شدن! اصولاً به همه میخنده و بدخلقی نمیکنه! یه بار هم به آقای بهرام حصیری که تو بانک ملت آلستوم دیدیمشون اخم کرده بود! با اینکه ایشون خیلی لطف داشتن و با النا مهربون بودن!
کفش که پاش میکنم هی باهاش ور میره تا درش بیاره و بخورتش!
مامانی گلنازم که هرچندوقت یه بار یه بلایی سر النا میاره و مثلاً دارن بازی میکنن و عقل سلیم هم حکم تو مسائل مامانی و نوه اش دخالت نکنی!:
حالا که النا چهاردست و پا میره تقریباً هیچ چیزی از دستش در امان نیست حتی مهر سجاده موقع نماز خوندن یه بار رفت موهای امیر رو کشید و سرشو از روی مهر بلند کرد و مهر رو برداشت! یعنی انقد مسرانه عمل میکنه دخترم اگه چیزی رو بخواد باید بهش برسه!مثلاً ساعت خالشو خواست و آخرشم بست به دستش!
به مدت چند شب موقع خوابش که نام نام میخورد ، دویست دفعه بلند میشد مینشست و شروع میکرد تند و تند حرف زدن و دستاشو تکون میداد و معمولاً آخر جمله هاشم میگفت: بوت! انگار که داره مسائل روزشو مرور میکنه و تجربیاتش رو سیو میکنه!
موقع چهاردست و پا رفتن با دستاش حرکت میکنه بعد دو تا پاهاشو با هم پرت میکنه جلو که خیلی اینکارش بامزه است! و اگه پاهاشم بگیریم به اصطلاح فرغونی میره!!!
با مامانی گلناز و خاله سانازی و خودم میرقصه و توی روروئکش بالا پائین میپره و ادای دی جی ها رو در میاره! و سرسری و دس دسی و یه دنیا ذوق!
یه چراغ فنر دار داره که شکل کله ی میکی موسه عاشقشه! ولی چنان با شدت تکونش میده میترسم بکوبتش به صورتش دائم قایمش میکنم اما گاهی که بهونه میگیره یکی از امیدهای ما برای آروم کردن النا همین میکی موسه! از بس که دخملم عاشق رنگ و نوره!
النا توی این ماه با آقا گاوه (عروسکش) خیلی دوست شده و اونم روزی یه راند واسه النا عربی میرقصه اساسی! تا جائیکه النا رو پای گاوه خوابش میبره!
اینم یه ژست خواب دیگه:
مثل همیشه وقتی میخوام ازش عکس بگیرم مشکل دوربین داریم فقط میخواد دوربین رو بگیره و به چیز دیگه ای هم فکر نمیکنه:
اینم کادوی النا به نی نی یکی از دوستامون که تازه به دنیا اومده:
١٦ شهریور روز دختر بود و من و امیر این لباسها رو برای خانمی هدیه گرفتیم البته فرداش هم ماهگردش بود!
دخترم روزت مبارک
هیچ حسی با داشتن یه دختر مثل تو برابری نمیکنه
با بودنت، دیگه چی میشه از خدا خواست؟ جز سلامتیت!
خدا، خدائیش رو در حق ما تموم کرده، شکر
دریاچه ی چیتگر هم رفتیم اینم عکسهاش:
اینم عکسهای هوینجوری از ٨ ماهگی:
وای وای وای لباشو برم:
عاشقونه عاشقم
اینم عکسهای النا و پونیو:
نفسمی..
چشات آرامشی داره ، که دورم میکنه از غم..
عاشقتم عاشقتم عاشقتم