النا شاهزاده ی کوچولوی مامانیالنا شاهزاده ی کوچولوی مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

تو خودت نمره ی بیستی *۲۰* ماهگی

بیست ماهگی . درست همونطور با من رفتار میکنه که من باهاش رفتار میکنم قاشقشو میبره تو غذاش میده به من بهم میگه جانم . به من میگه مامان اِناس بعد میگه اِناسه این ناسه بعد هم نازم میکنه . ازش چیزی رو بپرسم که نظرش مثبت باشه میگه بله مثلا هِنو میخوری؟ بله ولی اگه جواب منفی باشه مثلا شام میخوری؟ میگه نه بابا🤗 . باهاش حرف میزدم گفت هاباش گفتم چی؟ یواش؟ گفت نه بابا هاباش چند روز دیگه فرهنگ لغت رو هم به سلیقه خودش ادیت میکنه . در مورد محتویات پوشکش سوال میکنم ازش درست جواب میده که کاری کرده یا نه🤗 . صبحها منو میبینه میگه به به سلام مامان جونم . یه جاهایی رو که بهش میگم نیا مثل داخل حمام یا دستشویی ...
21 بهمن 1396

عسل بانو نوزده ماهه😊

نوزده ماهگی . النا روز به روز عسل تر از دیروز کاراش محشر شده هر کاری میکنه دلم براش آب میشه . داشتم به صورتم کرم میزدم اومد یه کم زد به صورتش منم براش کرم رو مالیدم به صورتش یه طوری رفتار میکرد که یعنی من خیلی خوشگل شدم الان . هرچی میپوشه یا وقتی موهاش رو درست میکنم میگه آینه باید رخ خوشگلشو ببینه ماه من . یه عروسک زنبور داره مایوش رو میپوشونه به اون بعد میذارتش توی کیفش کیف رو میندازه روی دوشش میره جلوی در میگه خدافظ بابای دَدَ . وقتی میگه نانا بذار میره تمام عروسکهاشم میاره بعد یکی یکی میده دست من و باید با اونا برقصم خلاصه که هر روز کلاس رقص دارم پارتنر رقصم هم گربه و جو جو و نی نی و.. هستن . دوست ...
21 بهمن 1396

هجده ماهگی النا طلا خانومی

. با خودش قایم موشک بازی میکنه خودش میگه نیست بازی یه دستمال میگیره جلو صورتش میگه نیست بعد میاد بیرون میگه دالی . به گوشی گفت چوشی🤣 چوشی هو؟ یعنی گوشی کو؟ . از پله میریم پایین ادای منو درمیاره من همیشه بهش میگم یواش.. النا میگه شاماش . کش سر آورد گفت مو گفتم موهاتو ببندم گفت آره دختره دیگه خوشگل شدن دوست داره . به چنگال میگه شَندا به بستنی میگه بَسَنی و گاهی هم میخواد . توخونه راهپیمایی میکنیم من میگم اون جواب میده عشق مامان کیه؟ انِ نا نفس مامان کیه؟ انِ نا شعار میدیم دوتایی . منو و باباشو که بغل میکنه میگه آخی.. با دستشم آروم میزنه پشتمون همون کاری که من باهاش میکنم . موقع تاب...
3 بهمن 1396

هفده ماهگی النا جون جونی😍

هفده ماهگی النا دردونه . میخواد بگه کو؟ میگه هو؟ . برای اولین بار به خواهرام گفت خاله . کارتهای بازیشو نشونش میدم اسمهاشونو میگه: جوجو.توپ.گل.آب و... . اسباب بازیاشو ردیف میچینه لبه ی تخت یا گاز یا کمدها و کشو ها . پشت ویترین عروسک فروشی از هر کدوم خوشش میومد انگشتشو میزد به شیشه میگفت :این عسلی عسل🤗 . همزمان چهارتا دندون داره در میاره یه کم جیغ جیغو شده حرفهاش رو با جیغ میگه . گاهی دیر بهش اعتماد میکنم تا الان بهش مداد رنگی نداده بودم الان که مداد دست میگیره خیلی بی مشکل بازی میکنه باهاشون البته با نظارت مستقیم اینجانب . هنوز با لبنیات مشکل داریم بعد مدتها یه کم کره تو حلوا ریختم چند ساعت بعد داشت نقاشی...
27 مهر 1396

شانزده ماهگی خورشید پرفروغ زندگی من🌞

دخترم داره مستقل میشه با باباش رفته بود پیاده روی دست باباشو ول کرده بود برای خودش اینور و اونور رفته بود . یه قری میده که نگو همه ی آهنگهارو هم دوست داره فقط کافیه در و تخته به هم بخورن و یه صدایی بیاد . رفتیم شهربازی همه چیزو میخواست سوار بشه تا بلیطش رو میخریدیم دیگه سوار نمیشد دو سه تا بلیط خریدیم الکی . به صورت کاملا غافلگیرانه سیلی میزنه چند بارم کله زده🤔 یه بار بهش گفتم سلام دختر گلم قربونت برم یهو یه سیلی خوابوند در گوشم حساب کار اومد دستم . کلماتی که میگه بیشتر شدن به ماشین میگه ماشو رنگهارو هم میگه بعضیاشونو به به بیا برو ... میگه به بریم میگه بییم به شونه میگه موشون.مویی به لیوان میگه آبی به...
27 مهر 1396

پانزده ماهگی دختر طلا

پانزده ماهگی دختر طلا النای من داره برای خودش خانومی میشه عاشق کاراشم عاشق هر لحظه بودنش تو این ماه کارای جدیدی یاد گرفته مثلا دستاشو میاره جلو میگه : بی یا بل یعنی بغلم کن🤗 . استیکرهای گوسفندی که روی تختشه نشون میده میگه: اینا بعه . همه چیزو میپرسه این چیه؟ گاهی میگه: مامان این چیه؟ و من غش میکنم برای سوال کردنش و مامان گفتنش . . بوسهاش محشره بهش میگم بوس بده میاد بوس میده گاهی هم یهویی به صورت عشقولانه ی خودجوش میاد و بوسمون میکنه و میره . اگه بخواد کاری کنه براش خیلی تلاش میکنه مثلا از یه جای باریک به سختی رد میشه تا مگنتهای رویخچالی رو بچسبونه پشت گاز بله ما همچین دخملی داریم که نقشه های پیچیده ای میکش...
27 مهر 1396

چهارده ماهگی ستاره ی آسمونم - یکسال و دو ماهگی

سلام به دخترم ... چهارده ماهگیت مبارک   دوستت دارم بخاطر بودنت ، یه دونه بودنت ، دردونه بودنت ، کارهای خوشگلت ، مهربونیات .. عاشقتم.. النا توی این ماه هم مثل ماههای قبل خیلی پیشرفت کرده .. خدایا واقعا باید شکرگزار تو باشیم بخاطر اینهمه شگفتی در آفرینش.. تبارک الله توی این ماه اتفاقهای خوب و بدی توی خانواده داشتیم که دو تای اولی خوب و آخری خیلی بد بود اول اینکه مهرسام جون پسر عموی النا بدنیا اومد انشااله که نامدار و موفق باشه و وقتی دوازده روزش بود ما به دیدنش رفتیم اینم عکسه آقا مهرسام: خبر خوب دیگه اینکه عمو مهدی النا با بهاره جان عقد کردن انشاالله که خوشبخت و موفق باشن...
12 فروردين 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد