دوماه اول زندگی النا خانم..
این مطلب یه جمع بندیه از مطالب جا مونده ی دو ماهه ی اول:
عمده ی فعالیت پرنسس در دو ماه اول زندگی شامل : خواب و استراحت و نام نام خوردن و حمام و ماساژ و روغن مالیدن به بدنشون، لبخند،چشمک،خمیازه،دقت! و البته مقداری هم گریه و پوشک پرکردن! و از این قبیل فعالیتها بود ..
مسائل رشد و نگهداری از نوزاد هم که بود دیگه! مثلا دیدش کم کم کامل شد، روی پهلوی راست و توی شیب می خوابوندمش، قنداقش نمی کردم، واسش ناف بند می بستم( بابا امیرش میگفت شاید دخترم بخواد عربی برقصه باید نافش خوشگل باشه! از طرفی هم تا اذان میگن به النا میگه : حی علی صلاة بابایی! بهش میگم بالاخره دخترت برقصه یا مومن بشه؟ میگه هر چیزی بجا و به اندازه اش خوبه دیگه!) النا رو زیاد نمی بوسیدیم،بیشتر دستش رو میبوسیدیم! البته این یکی واقعاً سخت بود چون دلم میخواست بخورمش! و بخاطر امنیت وسلامت بیشتر نی نی، خیلی کم از خونه بیرون می رفتیم! به صداهامون واکنش نشون میداد با چشماش تعقیبمون میکرد و ...
یکی دو تا کار بامزه هم میکرد: یکیش یه اخم بامزه ی خیلی با ابهت بود که فکر میکردی این نی نی، سرهنگ تشریف دارن! که بامزه ترینش رو وقتی هنوز ده روزش نشده بود صبح زود که امیر میخواست بره سرکار تحویلش داد، امیر هم میگفت: خدایی ترسیدم، میخوای نرم سرکار؟
و یکی دیگه هم صخره نوردیش بود که از کمتر از بیست روزگی شروع شد و خیلی جالب بود:النا از وقتی به دنیا اومد وقتی یهو جابجا میشد خودش رو سفت میکرد و مارو می چسبید، انگار که بخواد از افتادنش جلوگیری کنه! اما وقتی گشنه اش میشد و نام نام میخواست و توی بغل من بود! از روی سرشونم خودشو میکشید پایین و هرطور شده خودشو به نام نامش میرسوند! که خیلی اینکارش برامون جالب بود! و واقعاً اینکارش رو دوست داشتم! خیلی هم اون وقتا کوچولو بود با پاهای لاغر و دراز! که من عاشقش بودم! امیر هم هی هر روز می آمد النا رو میدید و میگفت: خدا رو شکر بچه ام داره جون میگیره! اولش پاهاش خیلی لاغر بود و باسنش هم یه ذره بود! داره بهتر میشه! و جالبه که گاهی به النا خانم 20 روزه میگفت :
بابا، یادته کوچولو بودی؟!
اینم عکس اونوقتاش:
34 روزگی
و اینم چند تا عکس دیگه از دو ماه اول زندگیه پرنسسه مامان :
وای وای لباشو.. هشت روزگی
نه روزگی:
دخترم پیرهن پوشیده... اما اخمالوئه! 42 روزگی
یعنی من عاشقشما! موش موشکه 42 روزه
52 روزگی:
اینم عکس النا و تورم محل واکسنش که ترکید و یه مدتی زخمی بود:
خدایا، خیلی میخوامت!