النای من.. آهوی کوچولوی امام رضا (ع)
اولین سفر سه نفرمون رو روزهای دوم تا چهارم مرداد نود و دو رفتیم پابوس امام رضا(ع)..
اما داستان این سفر هم در نوع خودش جالبه!
در واقع النا خانمی این سفر رو از خاله المیرا هدیه گرفت، خاله نیت کرده بود که النارو برای اولین بار خودش بفرسته مشهد! (البته مامانی گلناز و علی بابایی و خاله ساناز هم کلی نقدینگی! برای نیم سالگی النا، به این هدیه پیوست فرموده بودن که به این ترتیب دخترم یه کادوی تپل گرفت) اونم درست توی روزیکه من از دلم گذشته بود که کاش عباس رو (پسرخاله راضیه) برای شفا پیش امام رضا(ع) ببرن !
و این شد که ما این سفر رو به نیت شفای تمام مریضها علی الخصوص عباس رفتیم پابوس آقا..گرچه عباس دیگه عمرش به دنیا نبود و رفت .. (امیدوارم رحمت خدا شامل حالش بشه)
اینم تصویر کادوی النا خانم:
از اونجاییکه این سفر، اولین سفر النا بود خیلی از اولین های عمرشو توی این سه روز تجربه کرد: اولین پرواز،اولین اقامت توی هتل، اولین زیارت و ...
صبح روزیکه ما پرواز داشتیم یعنی دوم مرداد دختر یکی از همکارامون به اسم ستاره پسرش رو بدنیا آورد که اسمش رو گذاشتن باربد..
همینجا تبریک میگم ... و تولدش مبارک باشه..
این سفر به عنوان اولین سفر سه نفرمون شیرینی ها و سختیهای خاص خودش رو داشت ولی خوب ما که دوستش داشتیم امیرعلی میگفت : تو این سه روز انگار کلی به النا نزدیک شدم، داریم کلی دوتایی باهم مچ میشیم !
چندتا اتفاق بامزه هم داشتیم مثلاً ساعتهای آخر قبل از برگشت یه بار مجبور شدم تو دستشویی های حرم پوشک النا رو عوض کنم!
یه بار هم النا یه پی پی اساسی کرد که سریع اومدیم هتل برای تعویض پوشکش! چون تازه قطره ی آهن رو بهش میدادم پی پیش بوی خیلی بدی گرفته بود! توی آسانسور هتل، جلوی دوتا مسافر دیگه کلی بخاطر بوی بد، سرخ و سفید شدیم! امیر گفت: یعنی بو از پوشک الناست؟ و پوشک رو بو کرد ! تا دو روز کبود شده بود!
وقتی آمدیم توی اتاق و پوشکش رو باز کردیم برای شستنش جا خالی میدادیم و میخواستیم پاسش بدیم به همدیگه! من میگفتم: امیر من اگه بشورمش مردم! امیرم میگفت منکه عمراً بتونم خفه میشم همین الان بوش تو مغزمه! خلاصه که شستمش دیگه! بیخود نیست بهشت زیر پای مادران است! البته امیر تا حالا النا رو نشسته اما ایندفعه رو واقعا آرزو میکردم یکی غیر از من بشوره! کلی هم خندیدیم و این خنده ها رو مدیون النا هستیم، این پوشک پر از لبخند رو اون به ما هدیه داد!
آخه النا برای روز مادر یه بسته هدیه شامل هوارتا پوشک پر! در مدت زمان یکی دو سال اول زندگیش! به من هدیه کرده ! البته من ازش توقعی نداشتم و خوب وسع بچه ام هم بیشتر از این نمی رسید! الانم کادوم رو قسط بندی کرده روزی چندتا تحویل میده! منم چاره ای ندارم جز اینکه بگم: ممنونم...ممنونم!!
و اینم سفر ما به روایت تصاویر:
اولین سفر .. اولین پرواز..
کاپیتان النا، خلبان پروازمون بود!
موقع ورود به فرودگاه مشهد از النا خانمی استقبال کردن و مسئول تبلیغات شرکت پدیده ی شاندیز بهش گل داد: (البته به همه گل میدادن)
اصلا همه فهمیدن این خانم پرنسسه، گل میریزن به پاش:
النا خانم و بابا امیرعلی در هتل هلیا :
النا طلا توی اتاقمون .. تیپ زده بره ددر:
النا و بابا امیر توی رستوران:
النا و زیارت:
النا و بابا امیر در حال سلام دادن و ورود به حرم..
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا(ع)
زائر کوچولوی امام رضا برای خودش و همه ی نی نی ها و مامان وباباها دعا کرد و از خدا برای همه سلامت و عافیت خواست و من و بابا امیر هم در حق دخترمون و برای سلامت و سعادتش کلی دعا کردیم.... آمین....
النا خانم ، آهوی کوچولوی من رفته پابوس امام رضا تا واسه یه عمر ازش ضمانت بگیره:
دخترم با نگهداری از کفشهای خودش توی حرم، نشون داد که دوست داره خادم آقا باشه.. فقط نمیدونم چرا کفشهاش رو میخوره!
اینم عکس کفشداری(کفشخواری) النا خانم:
دختر گلم توی حرم بیب بیب هم سوار شد! و وسیله ی نقلیه ی شخصی داشت!
حرم خیلی بزرگ شده، خودش یه شهره، البته شکوهش رو دوست دارم باید در شان امام رضا (ع) باشه دیگه! ولی پیاده روی با بچه واقعاً خستمون میکرد:
اینم النا خانم توی ورودیه بازار رضا بهمراه بابا جونی:
البته خیلی خرید نکردیم و بیشتر سوغاتی خریدیم البته تقریبا کل سوغاتیهامون خوراکی بود، بجز اون هم چند تا وسیله و لباس برای النا خریدیم مثل اسباب بازی حباب ساز و شلوار و ...
این حروف (قطار شادی) رو هم ازمجتمع پروما برای النا خریدم و دوستش دارم!
این عکس رو هم بابا امیر از النا گرفته تو عکاسی های اطراف حرم!
کلاً عاشق اینکاره !! هربار میریم مشهد میگه خواهش میکنم بیاین عکس بگیریم دستاتون رو هم بذارین رو سینتون! بعد عکسو میاره چند ماه به قیافه هامون میخنده! یکی نیست بهش بگه: آقای امیرعلی... چرا میخند؟
النا در حال برگشت از مشهد در هواپیما:
کمربندش رو بستیم و برای اینکه گوش درد نگیره موقع بلند شدن و فرود هواپیما باید یه جوری دهنش رو باز نگه میداشتیم که اونم داستان جالبی بود!
النا داشت پیشی رو میخورد که مچش رو گرفتم!:
خداحافظی با حرم و امام مهربونمون، رضای ضامن آهو (ع)، امام غریب ، از آسمان شب مشهد:
دلمو گره زدم به پنجره ات دارم میرم...
و اینم عکسهای دخترم که یکساعت و خرده ای وقتش رو طی پرواز به بطالت نگذرونده و مطالعه فرموده!:
سرکارخانم پرفسور، النا مطالعاتی!
و اینم النا خانم و مامانش وقتی رسیدن تهران:
همه جای ایران سرای من است اما واسه ما هیچ جا تهران نمیشه!
آدم هرجا که بره هر چقدر هم بهش خوش بگذره وقتی میرسه به شهر خودش انگار آروم میگیره، البته ما که تا چند روز خرد و خمیر بودیم از بس نی نی رو تو بغل گرفته بودیم دستمون درد میکرد! اما در کل سفر خوبی بود و خوش گذشت..
امیدوارم هرکی دلش با امام رضا (ع)ست، همین لحظه بطلبتش..
الهی آمین...