النا شاهزاده ی کوچولوی مامانیالنا شاهزاده ی کوچولوی مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

النا پای سفره ی پر برکت خدا...

شش ماهه شدی عمر من! دیگه باید غذای کمکی بخوری تا قوی و سالم بمونی.. دیگه فقط نام نام چاره ساز نیست..!! تا حالا اگه پوشکت تمیز بود و نام نامت کنارت، دیگه هیچی از این دنیا نمیخواستی انگاری.. اگه راستش رو بگم یه کم ته دلم دوست نداشتم تو به جز من به چیز دیگه ای وابسته بشی حس میکردم انگار دارم از انحصار در میام! این مامانا گاهی چه حسهایی دارن... خوب مامانن دیگه! اما الان دیگه وقتشه که شما هم بیشتر سر سفره ی برکات خدای مهربون بشینی.. اولین غذات رو امیر بابا برات درست کرد! یه حلیم گندم اساسی که تا صبح بالای دیگش دعا و نماز خوند و برای تو و زندگیت دعا کرد.. من میگم این بابا امیرت یه دونست! بیخود نیست عاشقشم که... خلاصه اولین...
7 آبان 1392

سه و چهار ماهگیه پرنسس النا

هر روز شیرین تر میشی عسل من.. کارات، اداهات، ناز کردنات... واقعاً من خیلی مادر صبوریم که قورتت نمیدم!   تو سه ماهگی وقتی باهات بازی می کردیم غش غش می خندیدی و معمولاً وقتی یه کم طولانی می شد، بعدش سکسکه ات می گرفت! خوب می خوابیدی اما ساعت خوابت اینطوری بود که تا ٣ و ٤ صبح بیدار بودی و بعدش تا یک بعد از ظهر می خوابیدی! البته چند باری هم بیدار می شدی و شیر می خوردی... کلاً هر دو سه ساعت یه بار  مامان رو بیدار می کردی.. یه عادت دیگه هم اینه که وقتی خوابت می گیره چشمات رو میمالی.. وقتی شبا توی خواب می ذارمت روی شونه ام تا باد گلو بزنی اگه من سرفه کنم توی خواب می خندی! چند بارم درست مثل بابا امیر خوابیده بودی! ...
7 آبان 1392

پنج ماهگیه ماه دخترم...

تو این ماه تغییرات جالبی کردی عزیزم مثلاً خیلی هوشیارتر شدی و با تمرکز به اطرافت و اشیاء توجه میکنی، میخوای هرچیزی رو تو دستت بگیری و از تمام جوانب لمسش کنی! البته بعدش هم اونو تو دهنت میبری تا مزه اش رو هم بفهمی! خیلی کارات خواستنی و با نمکه... یاد گرفتی با دهنت صداهای مختلف در بیاری و خیلی هم از این بابت خوشحالی! تا روی زمین میخوابونمت خودتو میچرخونی تا روی شکم قرار بگیری معمولاً هم دستت زیر تنت گیر میکنه و جیغ میزنی تا موفق بشی دستت رو بیرون بیاری و کمرت رو از زمین یه کم بلند کنی! و وقتی به این حالت هستس خیلی برات سخته که دوباره روی کمرت برگردی و بعد چند دقیقه که خسته شدی باز جیغ میزنی! دیگه خودت کم کم مستقل شدی و میشینی! الب...
7 آبان 1392

نیم سالگیت مبارک..

نیم سالگیت مبارک پرنسس کوچولوی من   انشاله صد ساله شی...   نه صد و بیست ساله شی...   نه صد و بیست سال کمه...   همیشه زنده باشی...  دوستت دارم  همه ی زندگی مامانی@ نصف یک سال گذشت .. به اندازه ی پلک بهم زدنی.. با تو بودن چه زود میگذره.. چه خوب میگذره... بابایی برای نیم سالگیت یه تاب خریده برات: این کشتیه یوگی و دوستان نیستا...! تاب النا و دوستانه....!    و من و مامانی گلناز و خاله سانازم یهو به خودمون اومدیم که وای شش ماه گذشت ما کلی تن...
7 آبان 1392

شعرهای خاله سانازی...

ساناز، خاله ی الناست و ترانه سرا و شاعر خوبیه.. و حالا محبت النا خانم ایشون رو به عرصه ی شعر کودک هم کشونده و منم اینجا شعرهایی رو که خاله برای دخترم گفته رو مینویسم تا یادگاری بمونه.. کلاً همه ی خانواده مهربونن و خیلی باحالن! تو یه پست دیگه عکسهای خانواده رو هم میذارم... البته خواهر خوشگلم خودش خیلی بانمک و ناز این شعرها رو با لحن بامزه ای واسه النا می خونه! در ضمن النا خانم عاشق رقصیدنه و وقتی خالش براش میرقصه کلی ذوق میکنه و با دقت حرکاتش رو نگاه میکنه!! و البته عاشق اینه که موهات رو باز کنی و براش برقصی منم هر وقت موسیقی گوش میدیم چند دقیقه ای موهام رو باز میکنم و براش میرقصم، غش میکنه دخترم از خوشحالی..! این شعرها مال 50 ر...
7 آبان 1392

ششمین ماه از زندگیه خورشید خانم...

نفس مامان، خورشید خونه ، النا خانم، یکی یه دونه... وقتی تو ششمین ماه زندگیت بودی این کارا رو کردی: مهمترین کار این ماه این بود که گفتی : بابا ...... انقدر هم بامزه و خشن!! میگفتی بابا که امیر بابا از خوشحالی داشت غش میکرد فکر کنم تا صبح نماز شکر میخوند!! ای کلک مامان! مامانو از همون یکی دو ماهگی هی گفتی ماما و.. که من باورم نمیشد منظورت واقعاً مامانه ولی هربار کلی ذوق میکردم و معلوم نشد بار اولت کی بوده؟ یعنی واقعاً همون دو ماهگی بوده؟ولی بابا رو خیلی واضح و بامزه گفتی و تو دلمون قند آب کردی .. فدای حرف زدنت.. فدای محض صدات... فدای حرکت لبات.. با حرص و تلاش میگفتی : بابا  بابا  بابا ... دیگه خود...
7 آبان 1392

پس کو پیچش مو..؟

از اونجایی که از قدیم گفتن (البته با یه کم تحریف): آرزو بر مادرا عیب نیست!! منم آرزو داشتم ببینم دخترم با مو چه شکلی میشه! آخه کچل مامانه دیگه! کلی گل سر خریدم فعلاً آکبند مونده !! این النای شرقی: یه دختر مشرقیه... اینم النای غربی: هلو لیدی... زلف بر باد مده تا مدهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم... ای جونم مثل عروسک شده نی نیم: لیدی نازنازی...   عاشقتم.. منتظر روزیم که موهات تا وسط کمرت برسه و موهات رو شونه کنم تو هم ناز کنی برام.... بگو خوب! اونوقت دیگه تضمین نمیدم که فشارم از ذوق نیفته ..... ...
7 آبان 1392

خوابهای ناز النا..

  قبلاً هم گفتم که عاشق ژستای خوابیدنشم! البته بجز اونکه شبا میچرخه و روی شکم میخوابه و براش خوب نیست و من مجبورم مثل یویو تا صبح هی برم و بیام تا خانم درست بخوابن! لالا.. لالا.. انار دونه دونه.. بخواب تا شعر من یادت بمونه.. لا.. لالایی لالا نی نی  خوابای خوش ببینی.. پیش گلها بشینی.. اینم چند تا عکس از خوابیدنهای النا تا شش ماهگی: روز اول: اولین روز .. اولین خواب   شش روزگی: نی نی النا بعد از مهمونی خسته بوده، غش کرده!   سیزده روزگی: من عاشق این ژستاتم دیگه!   چهارده روزگی...
28 مهر 1392

نی نی ایده آل...!

مسئله خیلی ساده است: یه بابای ایده آل xیا+ یه مامان ایده آل = یه نی نی ایده آل جالب بود نه؟؟!! نه؟! آخه من برای حرفم دلیل هم دارم : من و امیر علی بین ده هزار زوج در جشنواره ی همسر ایده آل مجله ی زندگی ایده آل به همراه 2 زوج دیگه به عنوان همسران ایده آل انتخاب شدیم!! بعد به دعوت مجله ی زندگی ایده ال، رفتیم پیش کوروش جوان عزیز( عکاس مجله) و ازمون عکس گرفت که عکسمون کنار مطلبمون توی مجله چاپ شد!! خانم رحمانی عزیز هم که بعدا متوجه شدم  یه مهرماهی تمام عیاره مثل خودم ! خیلی با من و امیر همراه شده بودن و کلی برامون زحمت کشیدن، جا داره همینجا از زحماتشون تشکر مجدد بکنم و تشکر کنم که پارتی بازی توی کا...
24 مهر 1392

روزت مبارک امیربابا..

دخـتــر کـه بــاشی میـدونـی اولــــیـن عشــق زنـدگیـت پــدرتـه دخـتـــر کـه بــآشی میـدونـی محکــم تــریـن پنــاهگــاه دنیــا آغــوش گــرم پـــدرتـه دخـتـــر کـه بــاشی میـدونـی مــردانــه تـریـن دستــی کـه مـیتونی تو دستـت بگیـــری و دیگـه از هـــیچی نتــرسی دســــتای گرم و مهـــــربون پـــدرتـه هر کـجای دنیـا هم بـــاشی چه بـاشه چـه نبــاشه قویتــریـن فرشتــه ی نگهبـــان پـــدرته سوم خرداد 92 روز پدر بود و درست یکسال از روزیکه امیرعلی خبر پدر شدنش رو شنیده بود میگذشت و النا خانمی توسط مامانش برای بابا امیر کادو خرید و یه کارت پستال اماده کرد.. بابا امیر روزت مبارک و دوستت دارم ...
21 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد