النا شاهزاده ی کوچولوی مامانیالنا شاهزاده ی کوچولوی مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

پنج ماهگیه ماه دخترم...

1392/8/7 3:22
847 بازدید
اشتراک گذاری

تو این ماه تغییرات جالبی کردی عزیزم مثلاً خیلی هوشیارتر شدی و با تمرکز به اطرافت و اشیاء توجه میکنی، میخوای هرچیزی رو تو دستت بگیری و از تمام جوانب لمسش کنی! البته بعدش هم اونو تو دهنت میبری تا مزه اش رو هم بفهمی! خیلی کارات خواستنی و با نمکه...

یاد گرفتی با دهنت صداهای مختلف در بیاری و خیلی هم از این بابت خوشحالی!

تا روی زمین میخوابونمت خودتو میچرخونی تا روی شکم قرار بگیری معمولاً هم دستت زیر تنت گیر میکنه و جیغ میزنی تا موفق بشی دستت رو بیرون بیاری و کمرت رو از زمین یه کم بلند کنی! و وقتی به این حالت هستس خیلی برات سخته که دوباره روی کمرت برگردی و بعد چند دقیقه که خسته شدی باز جیغ میزنی!

دیگه خودت کم کم مستقل شدی و میشینی! البته خیلی هم چپه میشی منم دائم دور و برت رو با بالشت و کوسن پر میکنم تا اسیب نبینی گل مامان..

وقتی با بابا بازی میکنی غش غش میخندی و بعد چند دقیقه دیگه از زور خنده جیغ میزنی! گاهی هم که بازیت میگیره به کارای معمولی ما میخندی که این یعنی من بازی میخوام!

عاشق ژستهای خوابیدنتم ... دست زیر سر! به پهلو! مدل ستاره ی دریایی! دست رو پیشونی! مثل امیر بابا! خلاصه خیلی بامزه میخوابی...

تو این ماه برای اولین بار سوار روروئکت شدی(آخر پنج ماهگی) البته اوایل بیشتر از اینکه باهاش حرکت کنی حواست به پنل موزیک جلوی روروئکت بود!ولی خیلی دوست داری و ذوق میکنی از تسلطی که به محیط پیدا میکنی خیلی لذت میبری عزیزم .. فکر میکنی دی جی هستی که داری از پنل موزیک استفاده میکنی! مثلاً وسط آهنگ یهو دستت رو میکوبی و موزیک رو قطع میکنی..

النا خانم و روروئکش!

اولین عروسی رو هم تو پنج ماهگی رفتی که عروسیه میثم و مائده بود تو تالار یاس سفید چهارراه پاسدارن اولش بهت خوش گذشت ولی بعد یهو انگار خیلی خسته شدی و حسابی گریه کردی و یه کم سخت آروم شدی...

اینم تیپ پلوخوریه النا:!! (اینم از اون واژه هاست که من درگیرشم!)

اینم تیپ پلوخوریه النا!!!

راستی شما خونه ی همه ی مادربزرگها و..رختخواب داری! آخه خیلی دوستت دارن و همه چیز رو برای راحتیت فراهم میکنن...

همه جای ایران رختخواب من است:

همه جای ایران رختخواب من است!

وقتی من و بابا امیر نامزد بودیم هر بلایی که سر بابا میومد جاش به شکل قلب میشد! خیلی خنده دار بود واقعاً سوختگی کبودی و... حالا شما هم تو این ماههای اول آشنایی همینطور شدی حتی ویتامین هم میریزی رو پیرهنت شکل قلب میشه! معلومه تصمیم داری مثل بابا، دل منو ببری...

عاشق صدای تپش اون قلب کوچولوی ویتامینتم!:

عاشق صدای تپش اون قلب کوچولوی ویتامیننم!

وقتی روسری میبندیم دور سرت قیافه ی متعجبت خیلی نمک داره عاشقتم...

و اینک حاجیه خانم النا:

حاجیه خانم النا...

حاجیه خانم النای متعجب:

حاجیه خانم النای متعجب... 

و اینم چند تا عکس دیگه از پنج ماهگیه ماه دختر مامان :

النا و بابا امیر جون جونی..

النا + بابا امیر جونی

النا و آقای لوکی عروسک مورد علاقه اش که هدیه ی مامانی گلنازشم هست:

النا و آقای لوکی! عروسک مورد علاقه اش..

ای جون دلم ... تیپشو ببین...

ای جون دلم... تیپشو ببین...

پنج ماه از با تو بودنم گذشت دخترم..به تعداد انگشتان یک دست ..

امیدوارم همه ی روزها و ماههای عمرم در کنار تو و چشمان مهربونت سپری بشه ماه من..

دوستت دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان
2 آبان 92 23:03
خیلی نازه خدا حفظش کنه


سلام مرسی
شما مامان خالی هستی؟
اول فکر کردم خودم نظر دادم!شوخی کردم!
میام به وبتون خانم خانما
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد