النا شاهزاده ی کوچولوی مامانیالنا شاهزاده ی کوچولوی مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

بیا بغل بابا!!

جهار روز از اومدن شاهزاده خانم به خونه میگذشت که ما یهویی متوجه شدیم بابا امیرعلی هنوز دخترشو بغل نکرده!!!  الهی فداش بشم میگفت تا حالا نوزاد بغل نکردم میترسم اذیت بشه! ما هم که هممون عاشق این صحنه هاییم دورش جمع شدیم و دخملشو دادیم بغلش خیلی حس بامزه ای داشت و بعد از اون امیر شروع کرد به یادگرفتن شیوه ها و مسایل مختلف نگهداری نی نی تا بتونه عسل بابایی رو راحتتر بغل بگیره و عشقولانه های پدرانه باهاش داشته باشه النای مامان و امیر گلم امیدوارم همیشه جدا از پدر و دختر بودنتون واسه همدیگه دوستای خوبی باشین، الهی آمین البته نظر شخصی من اینه که امیرعلی یکی از بهترین باباهای دنیاست اینم عکس آغوش عشقولانه و در عین حال پر از...
4 شهريور 1392

روزای اول نی نی توی خونه و آغاز شب بیداریهای مادرانه

النا خانمی مامان وقتی آوردیمت خونه مامان سادات خونمون بود مامانی رضوان ( مامان علی بابایی) هم شب اومد و کلی از دیدنت غش و ضعف کرد و طوری تو نگاه اول عاشقت شد که هنوزم از عشقت بیقراره و با همه سر دوست داشتنت رقابت داره و میگه : من بالاخره تو زندگیم به نتیجه رسیدم ! البته آیهان خوشگله نوه ی عمه پری (عسل خودم) هم نتیجه ی مامانیه ولی النا اولین دختره و در ضمن آیهان از مامانی دوره ، ولی واقعا بامزه است، خدا برای شیوا جون و علی حفظش کنه... مامان سادات فردای همون روز رفت خونه چون داداشها و آقا تنها بودن اما مامانی رضوان تا 8 روز پیش ما و نی نی موند و پا بپای من و مامانی گلناز، شب بیدار موند و کلی زحمت کشید، دستش درد نکنه و هزارتا ماچ طل...
3 شهريور 1392

شاهزاده خانم وارد می شود!!

فردای روز تولد النا یعنی ظهر هجده دی ٩١ از بیمارستان مرخص شدیم البته قبلش نی نی معاینه شد و واکسنهاش رو زد و مامان النازم معاینه شد و نهار چلوکباب رو نوش جان فرمود بعد اومدیم خونه! از طرف بیمارستان هم یه کارت تبریک و یه عکس و کلی بروشور و سی دی بهمون دادن... دستشون درد نکنه ولی چرا ویلا ندادن؟! ما هم پول نی نی رو حساب کردیم و از بیمارستان خریدیمش آوردیمش خونه!!! ولی سرشون کلاه رفت خیلی ارزون حساب کردن خیلی بیشتر از اینا می ارزه!!  بابا امیر و مامانی گلناز و بابایی اومده بودن دنبالمون و ما هم لباس عوض کردیم و شورت و شلوار نی نی رو هم تو بیمارستان جا گذاشتیم!( که البته چند روز بعد تو عکسها دیدیم و متوجه شدیم که شلواری که آر...
31 مرداد 1392

24 ساعت قبل از تولد نی نی

دیگه روزهای آخر بود با همه ی انتظارهاش و بی طاقتی های خودم و بقیه.... کی بدنیا میاد؟           بیا دیگه!!      فکر میکنی چه شکلی باشه؟ هنوز وقتش نشده؟     زودتر بیارش دیگه این نی نیمونو!!             چه نازی داره این دخملت نمیخواد بیاد؟       دیگه دلمون آب شد،بیا! من خوابشو دیدم! خواب دیدم بدنیا اومده! 16 دی 91 بود و غزاله و حمید مارو دعوت کرده بودن خونشون، تلویزیون اعلام کرده بود که هوا خیلی آلوده است و حتی الامکان بیرون نرید، برای همین از ط...
23 مرداد 1392

سلام به النا و به همه ی دوستان

  امروز پنجمین ماهگرد الناست و مصادف شده با عید مبعث، مدتها بود که تو فکر وبلاگ دخترم بودم ولی نمیرسیدم که اینکارو انجام بدم!!! دخترم ... پنج ماهگیت ووووو عیدت وووو افتتاح وبلاگت مبارک!! دوستت دارم ١٧ خرداد ٩٢
22 مرداد 1392

وقتی فهمیدم که تو هستی!!

یه مدتی بود که حس می کردم با قبلم فرق کردم و کلا یه جور دیگه ای شدم حتی نمیدونستم چطوری! اما حسم عوض شده بود، این بود که بر اساس حدسای مادرانه ی خودم رفتم به آزمایشگاه و تست دادم، البته به کسی حرفی نزدم تا اگه حدسم درست بود اونوفت بگم! و جالب اینکه ماشینمو که جلوی بیمارستان پیامبران پارک کرده بودم موقع برگشت از آزمایشگاه روشن نشد  تا حالا اینطوری نشده بودها اما نشد که نشد !! مجبور شدم ماشینو اونجا بذارمو برم محل کارم و همین مسئله کم مونده بود آزمایشگاه اومدن منو لو بده چون بابا امیر میخواست عصری بیاد دنبالم متروی صادقیه و طبیعتا باید ماشینم تو پارکینگ مترو می بود دیگه! خلاصه بخیر گذشت و بابا امیر نیومد دنبالم و منم...
22 مرداد 1392

برای اولین بار دیدمت دنیای مامان...

٢٢ خرداد بود که از خانم دکتر الیزا که مطبش تو خ گلستانه وقت گرفتم، البته خاله المیرا این دکتر رو پیشنهاد کرد. بعد از اینکه تو دفتر کارم تموم شد رفتم مطب، کلی با دکتر راجع به نوع عمل صحبت کردم و به من اطمینان داد که طرفدار عمل طبیعی هست و سزارین رو فقط برای موارد ضروری میدونه و ... چون این مسئله برام مهم بود که تو طبیعی به دنیا بیای! بعد از توافق! قد و وزنم رو اندازه گرفت و مرحله ی بعدی این بود که با استفاده از دستگاه تورو ببینیم و صدای قلبتم بشنویم!! هیجانزده بودم میدونستم فعلا معلوم نیست که دختری یا پسر؟ ولی بهرحال شکل کلی نینی رو میشد دید! اول صدای قلبت رو شنیدم خیلی دوست داشتنی بود عین وقتیکه یه پرنده ی کوچولو رو توی مشتت میگیری! قلب...
22 مرداد 1392

یه رسم دوست داشتنی...! ویارونه!!

نمیدونم یه همچین رسمی تو خانواده ی همه هست یا نه؟ ولی منکه اصلا از وجودش اطلاعی نداشتم شاید برای همین خیلی خوش بحالم شد و ذوق کردم.. عصر روزیکه من رفته بودم دکتر و نی نی رو دیده بودم خیلی هم پسندیده بودم!! مامان زنگ زد به امیرعلی و یه کم با هم پچ پچ کردن، بعد امیر به من گفت مامان خرید داره من میرم کمکش و زود میام منم که خیلی ساده و مظلومم  !!! باور کردم و مشغول کارام شدم تا امیر برگرده، چند دقیقه بعد در باز شدو طبق معمول گل اومد!! یعنی مامان گلناز خانمی و امیر اومدن، ولی چه اومدنی !! کلی با خودشون غذاهای خوشمزه آورده بودن! همینطور که این خوراکی های خوشمزه رقص کنان و چشمک زنون و طیق طبق میومد توی خونه من در...
22 مرداد 1392

امیر آقا پدر شدنت مبارک!! و خبردار شدن همه!!

دوشنبه 15 خرداد91 روز پدر بود و بهترین زمان برای اینکه امیر بدونه که پدر شده!!  تا اون روز صبر کرده بودم و اون روزم تعطیل بود و هر دو خونه بودیم برنامه ریزی کردم و یک عدد شورت بچگانه! (پوشکی)    رو توی جعبه کادو کردم البته جعبه هم دم دستم نبود از جعبه ی گز عسلک استفاده کردم!! اصلا این خانمی از اولش عسله دیگه! به امیر گفتم بریم بیرون؟ چون اصولا ما دوتا تو خونه نمی مونیم رفتیم چیتگر و تو راه و اونجا کلی با امیر راجع به اینکه اگه یه روز پدر باشه چجور پدری میخواد باشه ؟ و اصلا بهش فکر کرده یا نه؟ صحبت کردیم و متوجه شدم که کاملا میدونه چی میخواد و در اینباره کاملا فکر کرده!! که البته برام خیلی جالب بود.. ...
22 مرداد 1392

امیر بابای عشق دختر!

امیرعلی خیلی دختر دوست داره، نمیدونم شاید چون خودش فقط برادر داره و توی خونشون دختر نداشتن اینطوریه! امیر میگفت : دختر یه چیز دیگه است! خیلی گوگولیه! فکر کن دختر داشته باشیم موهاشو ببندیم، پیراهن بپوشه بعد واسمون ناز کنه!! اینها رو میگفت و قند تو دلش آب میشد! راستش برای من دختر یا پسر بودن نی نی خیلی تفاوتی نداشت و به همین دلیل، وقتی می دیدم امیر انقدر دختر دوست داره منم میخواستم که نی نی دختر باشه امیر میگفت تا حالا برای زندگی و ازدواجم هرچی از خدا خواستم داده، این یکی رو هم میدونم که میده! از اونجایی که امیر خان سید طباطبایی هستن لابد یه ارتباطهایی دارن دیگه!! آخه خیلی محکم میگفت میدونم! گاهی اذیتش میکنم و میگم که شما به هر ...
22 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد