برای اولین بار دیدمت دنیای مامان...
٢٢ خرداد بود که از خانم دکتر الیزا که مطبش تو خ گلستانه وقت گرفتم، البته خاله المیرا این دکتر رو پیشنهاد کرد. بعد از اینکه تو دفتر کارم تموم شد رفتم مطب، کلی با دکتر راجع به نوع عمل صحبت کردم و به من اطمینان داد که طرفدار عمل طبیعی هست و سزارین رو فقط برای موارد ضروری میدونه و ... چون این مسئله برام مهم بود که تو طبیعی به دنیا بیای!
بعد از توافق! قد و وزنم رو اندازه گرفت و مرحله ی بعدی این بود که با استفاده از دستگاه تورو ببینیم و صدای قلبتم بشنویم!! هیجانزده بودم میدونستم فعلا معلوم نیست که دختری یا پسر؟ ولی بهرحال شکل کلی نینی رو میشد دید! اول صدای قلبت رو شنیدم خیلی دوست داشتنی بود عین وقتیکه یه پرنده ی کوچولو رو توی مشتت میگیری! قلبت تند و تند میزد صداشو خیلی دوست داشتم، بعد از اون دیدمت! ولی اصلا شبیه چیزی که من انتظار داشتم نبودی!! من انتظار داشتم یه نی نی بند انگشتی ببینم! اما تو کاملا شبیه ماکارونی فرمی دیسکی! بودی.. ولی خوب اونم خیلی دوستش داشتم
و لااقل فهمیدیم که 2 قلو تشریف نداری و تنهایی اومدی عزیزم!!!
بقیه اش دیگه سفارش بود و نسخه.. و ما تا زمان تولدت هر دو سه هفته یه بار رفتیم پیش الیزا خانم و تحت نظر بودیم..
با یه حس فوق العاده به خونه اومدم و برای همه از صدای قلب مهربونت تعریف کردم و بابا امیر حسابی مشتاق شد که دفعه ی بعد بیاد و صدای قلبت رو بشنوه و تورو ببینه! که البته همینکار رو هم کرد و اون روز یکی از روزای فوق العاده ی بابا امیر بود، شادی تو چشماش و صداش موج میزد!
یه اعتراف کوچولو : اون شب که از مطب اومدم کلی سعی کردیم با استوتوسکوپ (همون گوشیه دکترا، نه خدایی فارسی اسم بذارن بهتر نیست؟) صدای قلبت رو بشنویم!! خودمون رو کشتیم اما موفق نشدیم،هرچی بود قار و قور شکم بود و بس! از شنیدن صدای قلبت که نا امید شدیم باهات حرف میزدیم تا لااقل شاید جواب بدی، صداتو بشنویم!!!!!!! مثلا می گفتیم: نی نی، تو اونجایی؟ اما جنابعالی به هیچ وجه پاسخگو نبودی!!!
البته یه تپش روی دل مامان دیده می شد که ما کلی ذوق کردیم و .. بعد دیدیم که بابا امیر هم همون تپش رو داره!!! و از اونجایی که بابا امیر نمی تونست نی نی داشته باشه قاعدتا!! به این نتیجه رسیدیم که این نبض شکمیه!!( یا یه همچین چیزی!)
این سبد گل خیلی خوشگل هم هدیه ی باباییه برای بودن تو