النا شاهزاده ی کوچولوی مامانیالنا شاهزاده ی کوچولوی مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

24 ساعت قبل از تولد نی نی

1392/5/23 2:19
1,322 بازدید
اشتراک گذاری

دیگه روزهای آخر بود با همه ی انتظارهاش و بی طاقتی های خودم و بقیه....

کی بدنیا میاد؟          بیا دیگه!!    فکر میکنی چه شکلی باشه؟

هنوز وقتش نشده؟    زودتر بیارش دیگه این نی نیمونو!!            

چه نازی داره این دخملت نمیخواد بیاد؟      دیگه دلمون آب شد،بیا!

من خوابشو دیدم! خواب دیدم بدنیا اومده!

16 دی 91 بود و غزاله و حمید مارو دعوت کرده بودن خونشون، تلویزیون اعلام کرده بود که هوا خیلی آلوده است و حتی الامکان بیرون نرید، برای همین از طرفی نمیخواستم برم و از طرفی هم چون خیلی مهربونن و کلی هم زحمت کشیده بودن دوست داشتم که برم البته مدت طولانی توی ماشین نشستن هم برام یه کم سخت بود چون مسیرشون دور بود. خلاصه با مامانی گلناز و خاله ها رفتیم  و عصری هم بابا امیر و علی بابایی آمدن، خیلی خوش گذشت کلی تدارک دیده بودن و واقعا مهمون نوازی کردن، عصری هم با بابا امیر و ساناز رفتیم حسن آباد که به اونجا نزدیک بود که یه تکه جداکننده ی کشوی تخت رو که یادشون رفته بود تحویل بدن رو از فروشگاه تخت نی نی بگیریم که حاضر نبود و بعدا بابایی رفت گرفت ولی خوب این رفتنه سبب خیر شد و به معجون علی بابا هم یه سری زدیم!! نیشخندخوشمزه

شام هم اونجا بودیم و بعد به سمت خونه راه افتادیم توی راه یه چند دقیقه ای از ماشین پیاده شدم که راه برم( تا علی بابایی بره پمپ گاز) در همان لحظه شلوار بارداری اینجانب قییژژژی پاره شد !!! و کلی خندیدیم!!

اومدیم خونه ساعت یک شب بود مامان اینا هم رفتن خونشون، امیر که خیلی خوابش میومد رفت خوابید و منم لباسهامو عوض کردم و آرایشم رو شستم، درحالیکه لباس عوض میکردم گفتم: ای شلوار بی معرفت این چند روز رو هم طاقت میاوردی دیگه! حالا واسه چند روز باید برم یه شلوار دیگه بخرم! و رفتم که بخوابم هنوز چند دقیقه ای بیشتر از به رختخواب رفتنم نگذشته بود که دیدم حس عجیبی دارم بیدار شدم دیدم لباسهام داره خیس میشه! از اتاق خواب بیرون رفتم و بعد از چند دقیقه متوجه شدم که وضعیت جدیه و نی نی داره میاد!! واسه خودم خیلی جالبه که اصلا هول نشدم!! حتی  خوشحالم شدم! لبخند

آروم رفتم بالای سر امیر علی و بهش گفتم :

امیرم، عزیزم، بابا امیر ! بیدارشو، هول نشیا فکر کنم دخترت داره بدنیا میاد!

امیر از جا پرید! میگفت: خدا رو شکر .. خدا رو شکر از تخت بیرون اومد و پیشونیم رو بوسید گفت: تو خوبی؟ گفتم : آره به مامانینا زنگ بزن باید بریم بیمارستان!

5 دقیقه نگذشته بود که همه خونه ی ما بودن، هرکدوم هم میومدن قربون صدقه ی من میرفتن و میپرسیدن که خوبم یا نه و بدون استثناء همشون از من هولتر بودن!

با امیر و مامانی گلناز و علی بابایی و البته نی نی !رفتیم بیمارستان پیامبران، ساعت دو و نیم نیمه شب بود که رسیدیم و بعد از بستری و.. زنگ زدیم به دکترم که  گفت صبح میاد و البته تا تولد نی نی هم کلی مونده بود! بعد با خودم صحبت کرد و گفت : میدونم شما طبیعی میخوای ولی من فردا میام سزارین میکنم میرم چون نمیتونم بمونم! من واقعا از حرفش جا خوردم چون به دلیل اینکه به من اطمینان داده بود که در وهله ی اول تا جایی که بشه جراحی رو قبول نداره و انجام نمیده من تحت نظرش قرار گرفتم و هر بیست روز یه بار مطبش رفتم و ویزیت شدم ولی حالا کاملا منو تو کار انجام شده قرار داده بود واقعا ناراحت شدم و بهش گفتم من اگه میدونستم شما میخوای اینکار رو بکنی اصلا پیش شما نمی آمدم و میرفتم مطب دیگه اینکارتون اصلا درست نبود.. با پرستارها هم که صحبت کردم گفتن که این دکتر فقط سزارین انجام میده و اصلا برای زایمان طبیعی منتظر بیمارش نمیشه!! (واقعا می ارزه برای اینکه هر بیست روز بخواد ٢٠-٣٠ تومن ویزیت بگیره دروغ بگه و مردم رو معطل خودش بکنه؟و در ضمن بهم گفته بود که بجز پول عمل که باید به بیمارستان بدیم سیصد چهارصد تومن هم خودش توی مطب میگیره!! چرا؟؟ نمیدونم!!) از ماماها پرس و جو کردم و دو تا دکتر دیگه رو معرفی کردن گفتن یکیشون حتی ١٨ ساعت هم که طول بکشه می مونه!  به ماماها گفتم که دکتر خودم رو نمیخوام و بهش زنگ بزنن بگن نیاد و همینکار رو کردن اما دکتری که میخواستم گفت که تهران نیست و دکتر دوم برام اوکی شد!

ماماها حسابی سر ذوق اومده بودن و میگفتن ما اصلا زایمان طبیعی نمی بینیم و خیلی خوبه که نمیخوای عمل بشی ما هم تا جایی که بتونیم کمکت میکنیم!!

تا صبح منتظر دکتر شدیم ٦ صبح دکتر معاینمون کرد و گفت که به دستگاه نوار قلب نوزاد وصل باشیم و در ضمن آمپول فشار هم تجویز کرد!

تا ساعت ١١ این وضعیت ادامه داشت، هرکی مامان شده میتونه تصور کنه من چه ساعات سختی رو میگذروندم ، دکتر چند تا عمل داشت و بعد از اونها اومد و با معاینه مجدد گفت که چون مایع آمینوتیک تخلیه شده قلب نوزاد تحت فشاره و تا زایمان طبیعی هم چند ساعت مونده!!  و توی این چند ساعت قلب بچه آسیب می بینه و باید عمل کنیم !

من خیلی این رو باور نداشتم ولی چیزی هم نبود که بتونم روش ریسک کنم مادرا میدونن که یه مادر تو اون لحظه ها برای سلامتی بچه اش هر کاری میکنه... فقط امیدوارم این دکتر هم مثل دکتر خودم نبوده باشه و برای راحتی کار خودش و اینکه بره و به کارهاش برسه این حرف رو نزده باشه!

ولی واقعا این مسئله خیلی بد و آزاردهنده است که هم مادرها و هم دکترها تمایلی برای انجام زایمان طبیعی ندارن ! توی دنیا ١٠ تا ١٥ درصد از زایمانها به صورت سزارین انجام میشه ولی فکر کنم تو ایران ١٥ درصد هم زایمان طبیعی نداریم!!

١٧ تا تولد اون روز توی بیمارستان بود که همه سزارین بودن و یک نفر هم طبیعی نبود!! صبح همه آمدن پروندشون رو گرفتن حاضر شدن و رفتن اتاق عمل، به همین آسونی!!!

خلاصه من هم که حتی نمیتونستم فکرش رو بکنم که مسئله ای به سلامت نی نیم آسیب بزنه با دکترم موافقت کردم و گفتم هر کاری که صلاحه انجام بده...

و این شد که رفتیم اتاق عمل...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان فاطمه
28 آبان 92 22:54
آخی چه شرایط بدی منم مشابه این شرایط روز زایمان برام پیش اومد ولی از اونجا که خیلی دلم شکست و حالم گرفته شد که هم درد بکشم و هم سزارین بشم؟ خدا صدای شکستن قلبمو شنید و بچه م طبیعی به دنیا اومد خدا رو شکر
مامان شاهزاده کوچولو
پاسخ
خدا رو شکر و قدمش مبارک باشه عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد