شاهزاده خانم وارد می شود!!
فردای روز تولد النا یعنی ظهر هجده دی ٩١ از بیمارستان مرخص شدیم البته قبلش نی نی معاینه شد و واکسنهاش رو زد و مامان النازم معاینه شد و نهار چلوکباب رو نوش جان فرمود بعد اومدیم خونه! از طرف بیمارستان هم یه کارت تبریک و یه عکس و کلی بروشور و سی دی بهمون دادن... دستشون درد نکنه ولی چرا ویلا ندادن؟! ما هم پول نی نی رو حساب کردیم و از بیمارستان خریدیمش آوردیمش خونه!!! ولی سرشون کلاه رفت خیلی ارزون حساب کردن خیلی بیشتر از اینا می ارزه!!
بابا امیر و مامانی گلناز و بابایی اومده بودن دنبالمون و ما هم لباس عوض کردیم و شورت و شلوار نی نی رو هم تو بیمارستان جا گذاشتیم!( که البته چند روز بعد تو عکسها دیدیم و متوجه شدیم که شلواری که آرم بیمارستان رو داشته رو نیاوردیم!!) با مامانا و نی نی های دیگه خدافظی کردیم و هرکدوم از نی نی ها رفتن دنبال سرنوشتشون... شاهزاده خانمی ما هم اومد به قصرش و قصر نقلی مارو!! با اومدنش روشن کرد...
النا یه لباس سفید پوشیده بود و تقریبا تمام راه رو توی کرییرش خوابید ( نه خدایی به جای واژه ی بیگانه ی carryer چی باید بگیم ؟ بگیم حمال؟ )
نور روز چشماش رو میزد و خیلی شکل کره ای ها شده بود مامان بهش میگفت : مین گی سو ! (یه بازیگر کره ایه که خیلی بامزه است!) تمام مسیر رو بابایی با سرعت کم رانندگی کرد که من و نی نی اذیت نشیم خیلی بابایی مهربونه در ضمن تپل هم هست...
وقتی رسیدیم خونه مامان سادات و خاله ها منتظرمون بودن اومدن استقبالمون و برامون اسپند دود کردن! آقا ( بابای بابا امیر- آقا سید حسین ) هم یه گوسفند برای النا گرفته بود که وقتی ما رسیدیم قربونیش کردن! در واقع بع بعی طفلکی قربون النا رفت!! البته اعتراف میکنم با اینکه دلم برای بع بعی سوخت اما کبابش هم خیلی بهم مزه داد!! بازم اینجا تاکید میکنم که ما ایرانیها خیلی سنتهای خوبی داریم ... واقعا دستمون درد نکنه!
خلاصه اینکه همه از اومدن این فرشته ی کوچولو به خونه خوشحالن...
خدایا شکرت..
اینم چند تا عکس از روز تشریف فرمایی نی نی :
اینم عکس یادگاری و کارت تبریک بیمارستان :
اینم عکس ساختمان بیمارستان: اگه پسندیدین میخریمش!!
اینم بع بعی ای که قربون نی نی رفت : حیووونی....! خدایی انقد راضی به زحمتش نبودیم..