روزای اول نی نی توی خونه و آغاز شب بیداریهای مادرانه
النا خانمی مامان وقتی آوردیمت خونه مامان سادات خونمون بود مامانی رضوان ( مامان علی بابایی) هم شب اومد و کلی از دیدنت غش و ضعف کرد و طوری تو نگاه اول عاشقت شد که هنوزم از عشقت بیقراره و با همه سر دوست داشتنت رقابت داره و میگه : من بالاخره تو زندگیم به نتیجه رسیدم ! البته آیهان خوشگله نوه ی عمه پری (عسل خودم) هم نتیجه ی مامانیه ولی النا اولین دختره و در ضمن آیهان از مامانی دوره ، ولی واقعا بامزه است، خدا برای شیوا جون و علی حفظش کنه...
مامان سادات فردای همون روز رفت خونه چون داداشها و آقا تنها بودن اما مامانی رضوان تا 8 روز پیش ما و نی نی موند و پا بپای من و مامانی گلناز، شب بیدار موند و کلی زحمت کشید، دستش درد نکنه و هزارتا ماچ طلبش البته اینم بگم که النا هم حس خیلی خوبی به مامانی رضوان داره مثلا به صداش واکنش نشون میده و معلومه که صداش رو دوست داره در ضمن نی نی در اولین ولنتاین زندگیش(26 بهمن سال 91) به مامانی رضوانش یه شکلات قلب و یه رژ لب هدیه داد و همینجا بود که من فهمیدم این دوتا یه دلبستگی هایی بهم دارن!!
خلاصه روزهای اول روزهای عجیب سخت و دوست داشتنیه! میدونم شاید یه کم متناقض به نظر برسه ولی خوب این مشکل خودشه چون واقعا اینجوریه!
شبای اول با وجود اثرات داروها خواب آلودگی شدیدی داشتم و همینطور که النا توی بغلم بود گردنم به چپ و راست می افتاد! خوابم میومد و شیردادن به نی نی هم کاری نبود که بشه بیخیالش بشی و بخوابی به همین دلیل دیگه از مسکنهام استفاده نکردم!
ما تقریبا از همون روز اول مهمون داشتیم و خاله ساناز و خاله المیرا در امور پخت و پز و رسیدگی به منزل و مهمونا خدایی سنگ تموم گذاشتن که امیدوارم وقتی نی نی دار شدن جبران کنم. ( چه کیفی داره خاله بشم ای جوووونم) از الان دلم میخواد لپشو بکشم!
تی نی چند تا کار بامزه انجام میده که واقعا دیدنش لذت بخشه دو تا ژست جالب داره که منو امیرعلی عاشقشیم ! من عاشق بغض کردنشم لبشو جمع میکننننههه دلم میخواد بخورمش حتی گاهی یه چندصدم ثانیه ای بدجنسی میکنم دیرتر برش میدارم تا گریه اش رو نگاه کنم!!
امیر علی هم عاشق سوت زدنشه! لباشو میده جلو انگار که میخواد سوت بزنه اما سوتش صدا نداره فینگیلی !
این عکس النا با ژستی که من عاشقشم:
و اینم ژستی که امیر بابا دوستش داره :
و اینم دو تا عکس از سومین روز زندگیه نی نی النا :