النا شاهزاده ی کوچولوی مامانیالنا شاهزاده ی کوچولوی مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

امیر آقا پدر شدنت مبارک!! و خبردار شدن همه!!

1392/5/22 18:33
1,782 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 15 خرداد91 روز پدر بود و بهترین زمان برای اینکه امیر بدونه که پدر شده!!

 تا اون روز صبر کرده بودم و اون روزم تعطیل بود و هر دو خونه بودیم برنامه ریزی کردم و

یک عدد شورت بچگانه! (پوشکی) قهقهه  رو توی جعبه کادو کردم البته جعبه هم دم دستم نبود از جعبه ی گز عسلک استفاده کردم!! اصلا این خانمی از اولش عسله دیگه!

به امیر گفتم بریم بیرون؟ چون اصولا ما دوتا تو خونه نمی مونیم رفتیم چیتگر و تو راه و اونجا کلی با امیر راجع به اینکه اگه یه روز پدر باشه چجور پدری میخواد باشه ؟ و اصلا بهش فکر کرده یا نه؟ صحبت کردیم و متوجه شدم که کاملا میدونه چی میخواد و در اینباره کاملا فکر کرده!! که البته برام خیلی جالب بود..

خوش به حال نی نی ای که امیر باباش باشه!!

رسیدیم پارک جنگلی انقدر آفتاب گرم بود که نمیشد از ماشین پیاده بشی البته به اصرار من اینکارو کردیم و روی نیمکت نشستیم از شدت گرما و آفتاب چشمامون کاملا باز نمیشد 30 ثانیه ای گذشت تا اومدم سر حرف رو باز کنم امیر گفت: الناز این نیمکت مثل کباب پز می مونه دارم برگر ذغالی میشم بریم یه جا تو سایه... راه افتادیم چند دقیقه پیاده روی کردیم اما دریغ از یه سانت سایه!! امیر گفت : بریم خونه؟

گفتم آخه میخواستم باهات حرف بزنم هدیه ی روز مرد رو هم بهت بدم!

امیر که به این کلمه ی هدیه حساسه! و مثل بچه ها بی طاقت میشه، فوری گفت : خوب هدیه دادن که سایه نمیخواد تو آفتابم میتونی هدیه بدیا!!

خلاصه دیدم داریم ذوب میشیم قرار شد برگردیم خونه، توی راه امیر دائم فقط داشت به هدیه اش فکر میکرد و به من میگفت اولشو بگو و ...

من که نقشه ی سورپرایز در طبیعتم به دیوار خورده بود توی خونه برای امیر یه مسابقه راه انداختم و بهش گفتم اگه بتونی هدیه ات رو حدس بزنی میگیریش و همزمان ازش فیلم میگرفتم، چه حدسایی که نزد!!

چند نمونه از حدسای آقا امیر:

لوازم برقیه؟ اشیائه؟ چوبه؟ میخه؟ چیه؟

گردنبند؟ شلوار؟ تی شرت ؟ موبایل؟ ست دو تیکه!!!! ( منظورش رکابی و شلوارک بود!!)خنده

خلاصه نتونست حدس بزنه..  ولی دلم سوخت و کادوشو دادم اولش واقعا جا خورد که یه پوشکی از تو جعبه ی کادوش در اومد گفت من با این چیکار کنم؟  گفتم خب بپوشونش به بچه ات!!

اولش نگرفت که من چی گفتم، جواب آزمایشو از ته جعبه بیرون آوردم بلافاصله امیر گفت: پس اونروز ماشین خراب نبود؟

بعد شوک شده بود هی به من میگفت : واقعا؟ منو نیگا کن! چی میگی؟ نه؟ راستی؟

بعد چند ثانیه که حالش بهتر شد منو بغل کرده بود و میگفت مرسی مرسی و گریه میکرد هنوز 3 دقیقه نگذشته بود که گفت بدو اول از همه باید به مامان بگیم! امیر مامان منو واقعا مثل مادر خودش میدونه و خیلی دوستش داره البته مامان گلناز منم خیلی داماد دوست تشریف دارن !!

امیر میگفت تو تمام زندگیم همچین هدیه ای نگرفته بودم.. مرسی مرسی!!

 

 

و اینم تصویری از اون پوشکیه خوش خبر!!

 

و اینم تصویری از اون پوشکیه خوش خبر!!

 

امیر واقعا میدوید و منم دنبال خودش میکشوند ، حالا خونه ما تو اتوبان حکیمه و خونه مامانینا تو بلوار تعاون !! البته با ماشین رفتیما نه اینکه فکر کنید مثل فیلم هندیا همه ی راهو دویده باشیم!!

تا رسیدیم مامانو کشید تو آشپزخونه و به من گفت الی تو بگو!! بهش گفتم خودت بگو عزیزم

و امیر با یه حس باحالی با یه جمله بندی فکر نشده و مثل بچه ها گفت:

مامان، ما بچه داریم!!

مامانم از خوشحالی فوری اشک تو چشماش حلقه زد آخه مامان گلنازیه منم چشماش مثل تویتی درشت و خوشگله! انگار تو دلش قند آب کردن .. 3 تایی همدیگرو بغل کرده بودیم و وسط آشپزخونه از خوشحالی گریه میکردیم!

بعد به خاله ساناز و خاله المیرا و علی بابایی خبر دادیم و همه خوشحال شدن البته یه حس عجیبی داشت گاهی یه طوری نگام میکردن. 

بعد کم کم این حیطه ی خبری گسترش پیدا کرد تا همه فهمیدن!! و هی اس میدادن و زنگ میزدن و تبریک میگفتن!

چقدر همشون مهربونن آخه!!؟ بوس بوس

البته شب که به خونه برمیگشتیم به امیر گفتم صبح که راجع به پدر بودنت حرف میزدی خیلی برام جالب بود که انقدر بهش فکر کردی و .. ولی امیر اعتراف کرد با اینکه کاملا میدونسته چی میخواد و چیکار باید بکنه اما الان انگار که دست پاچه شده باشه میگفت نمیدونم باید چیکار کنم و از کجا شروع کنم الان همه چی با اونیکه فکر میکردم متفاوته!! و افکارش کاملا بهم ریخته بود !!

قرار شد استرس نگیریم و در کنار هم به همه ی مسائل فکر کنیم و برنامه ریزی کنیم ..

خدایا شادی داشتن فرزند رو به تمام خانواده هایی که انتظار این شادی رو میکشند عطا بفرما

الهی آمین

و خدا رو شکر  

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

لیلا
4 تیر 92 18:27
مبارکه. ان شااله به سلامتی دنیا بیاد.مبارک مبارک تولدت مبارک.





راستی لطفا به پسر من رای بدید. کد 126


http://www.niniweblog.com/images/festival92/126.jpg



سلام لیلای عزیز
خوشحال میشم که به پسر خوشگلت رای بدم


ممنون







مامان ساتیار
6 تیر 92 16:13
سلام، وقت بخیر.امیدوارم که حالتون خوب باشه.
ساتیار در جشنواره ی تابستانی نی نی وبلاگ شرکت کرده...خوشحالمون می کنید اگه بهش رای بدین و با یک پیامک، عدد 103(صد و سه) را به شماره ی 20008080200 (دوهزار هشتاد هشتاد دویست) ارسال کنید.
از لطف شما ممنونیم – شاد و سلامت باشید.
http://satyarjun.niniweblog.com



سلام مامان ساتیار عزیز
خوشحال میشم که به پسر خوشگلت رای بدم. موفق باشی و بازم به ما سر بزن. البته من در حال تکمیل کردن وبلاگ النا هستم لطفا چند روز دیگه از وبلاگ ما بازدید کن و حتما نظر بده
ممنون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد