عزیز جونه بابا امیرعلی - فاطمه سادات احمدیان
یه مدتی مریض بود ... ده روز به عید مونده بود خبر دادن که حالش اصلاً خوش نیست، امیر همون روز رفت دیدنش و آخر هفته هم دوتایی به دیدنش رفتیم براش یه روسری سبز خوشگل خریدم چون خانم سادات رنگ سبز رو خیلی دوست داشت و بهش گفتم زود خوب شو تا برای عید روسریت رو سر کنی و بهش قول دادم النا رو برای عید دیدنی بیارم چون النارو ندیده بود و با اینکه حالش بد بود چشماش رو یه کم باز کرد و منو شناخت و کلی قربون صدقه ام رفت میگفتن : اکثر افراد رو نمیشناسه، و چند روز بود که دیگه آب و غذا نمیتونست بخوره... با اینکه فقط سالی یکی دوبار می دیدمش، خیلی دوستم داشت منم واقعاً دوستش داشتم و با اینکه خیلی سنش بالا بود اما خیلی خوش برخورد و خوش سر و زب...
نویسنده :
مامان شاهزاده کوچولو
3:03