شب عید و تحویل سال نو ... 1392
چهارشنبه 30 اسفند ساعت 2.30 بعد از ظهر سال تحویل شد و من و نی نی و امیر بابایی دور هفت سین نشستیم و دعا کردیم و بعد از ماچ و بوسه و تبریک عید حاضر شدیم و عصری رفتیم خونه ی مامانی گلناز به دو مناسبت: اولیش تبریک عید و دومیش هم تولد علی بابایی ، عیدی هم گرفتیم اساسی، النا هم که اولین عید نوروزش بود حسابی و از همه عیدی گرفت و انقدر پولدار شد که جزء مرفهین بی درد بحساب میاد!
علی بابایی من درست شب عید و نزدیک تحویل سال بدنیا اومده، یعنی اصولاً بابای خوب من پیام آور بهاره و حسابی تو روز تولدش و لحظه ی تحویل سال همه رو حول حالنا کرده بوده! شایدم بابام خود سانتا (بابانوئل) باشه و ما ندونیم!
شب، دسته جمعی رفتیم گردش و خرید، کلی تو خیابون ولیعصر چرخیدیم و یه کم هم خرید کردیم، مثلاً برای علی بابایی 2 تا پیرهن خریدیم، برای تولدش و .. النا هم که کلاً از خرید جا نمی مونه ، جوراب و پیش بند و کتاب و .. براش خریدیم ..
شام هم رفتیم پیتزا ترنج، مهمون علی بابایی که کلی هم خوش گذشت و اولین فست فود زندگیه النا بود البته هیچی از غذاها نتونست بخوره نی نیه مامان، چون همه اش 74 روزش بود و فقط میتونست نام نام بخوره! ولی خوب اولین گیفت زندگیشم گرفت که یه فرفره ی بنفشه!
البته بابا امیر هم برای سال نو النا بجز عیدیه نقدی و جیرینگی! براش لباس هم خرید ( یه ست زیر دکمه و شلوار که من عاشق شلوارشم مثل پیژامه ی مردا می مونه و یه حوله ی حمام آبی رنگ که روی کلاهش عکس یه شیر داره) البته چون النا فعلاً لباس زیاد داشت برای سایز بعدش خرید کردیم و بعدا توی عکسهاش خواهید دید!
اینم چند تا عکس از ٣٠ اسفند ٩١ :
النای مامان سال نوت مبارک
امیدوارم همیشه در پناه خدا سلامت و شاد باشی نفس مامان..
بوست دارم هوارتا..
(یعنی می بوسمت و دوستت دارم)