مامان مثل بارپاپاپا...!!!
نی نیه مامان، نفس من...
مامان قبل از اینکه خدا تورو بهش هدیه بده کلی فعال و اکتیو بود اصلا بیکار نمیشد و خونه هم نمیتونستی پیداش کنی!! از صبح تا بعد از ظهر که توی شرکت بودم و همزمان حسابداری یه رستوران رو هم انجام میدادم در طول ماه چندبار هم کار چاپ و تبلیغات انجام میدادم ، باشگاه هم میرفتم! تازه بعد از همه ی اینا با باباامیر میرفتیم اینور و اونور تا شب، مثلا خونه ی مامانی گلناز، پارک، پاساژ و ...
اما الان که تو 7 ماهه هستی من دقیقا 9 ماهه که تبدیل شدم به یه مامان تمام عیار و 24 ساعته که تقریبا همه ی وقتم توی خونه میگذره !! یعنی بارپاپاپا و میو میو هم تا این حد عوض نمیشدن که زندگی من عوض شده!!
از 30 مهر ماه سال 91 که دیگه دفتر نرفتم ( تا 7 ماهگی - بارداری) تمام وقتم رو خونه هستم البته یه بخش عمده ی این خونه بودن برمیگرده به جابجایی خونه و فروش ماشینم و .. و همه اش بخاطر تو نیست ولی خوب گاهی واقعا سبک جدید زندگیم خسته ام میکنه البته ماههای اول تولد یه بچه بجز خستگی کلی هم لذت داره ولی خوب واقعا گاهی سخت میشه!! خدا به همه ی مادرا کمک کنه واقعا!!! مثلا تو ٧ ماه گذشته زودتر از ٢ الی ٤ صبح نخوابیدم و همین به هم ریختگی خواب شبانه خودش کلی باعث خستگی میشه!!
و تازه گاهی فکر میکنی تمام تلاشت کافی نیست و باید بیشتر سعی کنی!! شاید هم من یه کم سخت میگیرم؟ دیگه دارم غر میزنم نه؟
پس بهتره اینم بگم از اینکه تورو دارم و با تو هستم راضی و خوشحالم و هیچوقت نمیتونم شکر داشتنت رو بجا بیارم ! تو زندگیم هیچ کدوم از کارام تا این حد اثربخشی مثبت نداشته که تو داری عزیزم!! تو تک ستاره ی آسمونمی..
یه جورایی تو بلند مدتترین سرمایه گذاری عمرم هستی! همه ی زندگیمو واسه ی بودنت میدم!
وقتی فهمیدم تورو دارم بزرگترین خوشحالیم این بود که فهمیدم خدا منو خیلی دوست داره و از من ناامید نیست! به من امید داره که واسم نقشه کشیده، بهم برنامه داده، منو دوست داره که تو رو سپرده به من! و واقعا امیدوارم خدا خودش در کنارم باشه تا به بهترین نحو بتونم مادری کنم، لااقل اگه مادر کاملی نباشم بتونم یه مادر کافی باشم برای تو ..
برای تو که همه ی قلب مامانی...