«در جواب دخترم که پرسيد: چرا مرا به دنيا آوردي؟»
این شعر رو زمانی خوندم که نه بچه ای داشتم و نه حتی خیال داشتنش رو..
و این شعر با همه ی تلخیهاش حس خوبی از مادر بودن بهم داد :
فريده حسنزاده براي شعر «در جواب دخترم که پرسيد: چرا مرا به دنيا آوردي؟» سروده شده به زبان انگليسي به عنوان نامزد دريافت جايزه ادبي پوشکارت معرفي شد.
در جواب ِ دخترم که پرسيد: چرا مرا به دنيا آوردي؟
زيرا سالهاي جنگ بود
و من نيازمند ِ عشق بودم
براي چشيدن ِطعم آرامش.
زيرا بالاي سي سال داشتم
و مي ترسيدم از پژمردن
پيش از شکفتن و غنچه دادن.
زيرا طلاق واژه اي ست
تنها براي مرد و زن
نه براي مادر و فرزند.
زيرا تو هرگز نميتواني بگويي:
مادر ِ سابق ِ من
حتي وقتي جنازهام را تشييع مي کني.
و هيج چيز، هيچ چيز در اين دنيا نمي تواند
ميان ِ مادر و فرزند جدايي افکند
نفرت يا مرگ حتي.
و تو بيزاري از من
زيرا تو را به دنيا آورد ه ام
تنها به خاطر ِ ترسم از تنها ماندن
و هرگز مرا نخواهي بخشيد
تا زماني که خود فرزندي به دنيا آوري
ناتوان از تاب آوردن ِ خاکستر ِ سوزان ِ
روياهاو آرزوهاي دور و درازت...
متن انگلیسی در ادامه ی مطلب
In Answer to My Daughter : Why Did You Bring Me Into Existence
Because it was wartime
and I needed lovemaking
to taste a bit of peace
Because I was over thirty
and I needed blooming
before becoming droopy
because divorce is a word
for men and women
not for mothers and children
Because you can never say
my ex-mother
even when you attend my funeral
And nothing, nothing in this world
can separate a mother from her child
neither hate nor death
And you hate me
because I brought you into existence
only for my fear of loneliness
And you'll never forgive me
until the day you bring a child into existence
unable to bear the burning ashes of
your dreams