النا شاهزاده ی کوچولوی مامانیالنا شاهزاده ی کوچولوی مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

عکسهای هنری النای مامان - شماره دو

عکسهای هنری النای مامان - شماره دو :                               تو پاداش کدوم خوش رقصیه من به درگاه خداوندی دخترم؟ چطوری شکر داشتنت رو بجا بیارم؟ چقدر بگم دوستت دارم تا قلبم آروم بگیره؟ دوستت دارم.... دوستت دارم... دوســــــــــــــتتــــــــــــــــ دارمــــ   ...
6 بهمن 1392

النا سقای کوچک کربلای حسین(ع)

  پدربزرگ النا آقا سید حسین، که خدا رحمتشون کنه یک عمر برای امام حسین(ع) مداحی کردن ولی یادمه که این شعر رو خیلی دوست داشتن منم فقط همین قدرش رو یادمه: دانی که چرا چوب شود قسمت آتش؟ بی حرمتیش بر لب و دندان حسین(ع) است. دانی که چرا خانه ی حق گشته سیه پوش؟ زیرا که خدا نیز عزادار حسین (ع) است... سال گذشته میدون ملت مراسم خیلی خوبی برای محرم برگزار کردن که ما هم اونجا بودیم نذر کردم که النا خانمی صحیح و سلامت بدنیا بیاد و منم محرم سال بعد(یعنی امسال) به نیت علی اصغر امام حسین(ع) لباس سقایی تنش کنم.. النا خانم ساداته و برای همین لباسش رو سبز گرفتم و چون خانومه سربندش رو یا فاطـــــمه زهـــــرا(ص) به امید ای...
29 دی 1392

ده ماهگیه ستاره ی آسمونم..

نفس و عمر مامان حالا دیگه ده ماهه شده، دختر کوچولوی من داره کم کم خانمی میشه برای خودش و من می مونم و شکر هزار باره و هر روزه ی خدا برای وجود این فرشته ی کوچولو توی زندگیمون... خانمی چهار دست و پا رو کاملاً با کیفیت اجرا میفرمایند!به حدی که دیگه دوست نداره توی روروئک بمونه و دوست داره که بیرون باشه و روروئکش رو هل بده! از مبلها و میزها هم برای ایستادن کمک میگیره و با اینکه پاهاش مثل بچه آهو میلرزه اما دست از تلاش برنمیداره.. می ایسته و همینطور که به مبلها تکیه میکنه برای راه رفتن تلاش میکنه و یه کم جابجا میشه، مثل صخره نوردها دستاش رو از روی هم رد میکنه و حرکت میکنه! هزار بار میافته و بلند میشه! گاهی هم برای یه لحظه دستش...
23 دی 1392

نه ماهگی عسل بانو ...

این مطلب مربوط میشه به نه ماهگی قند عسلم، یعنی زمانی که سنش دقیقاً دو برابر زمان تولدش شده! و البته ایشون ٦٠ برابر زمان تولدشون شیطون بلا شدن! و یکی از بانمکترین عکسهای النا توی ٩ ماهگی گرفته شده: خوابالو و پف کرده و یه کم اخمو:    چهار دست و پا رفتنش بهتر شده اواخر نه ماهگیش دیگه کاملاً صحیح چهاردست و پا میره و پاهاش رو دوتایی نمیپرونه!!!و از پله ی آشپزخونه هم میاد بالا دوست داره موقع چهاردست و پا رفتن یه وسیله ای دستش باشه ، مثل کنترلها، گوشی و .. و تمام سعیش رو هم برای خرد و خاکشیر شدنش میکنه! از هفته ی آخر این ماه هم دستای خوشگلش رو میگیره به وسایل خونه و می ایسته! عاشقشم.. همچنان خیلی ...
9 دی 1392

هشت ماهگیه ناناز خانومی...

النا کوچولوی من هشت ماهه شد.. خدای مهربونم شکرت میکنم برای بودنش.. هشت ماهگی ماه خاصی بود پر از شادی و تحول و سرشار از یک غم بزرگ! (دلیل این حرف رو توی پست بعدی مینویسم) اما احوالات النا نقل و نباتی در هشت ماهگی: النا خانم چهاردست و پا میره.. هورا...  البته یه کم ضعیفه و خیلی هنوز با سرعتِ جت حرکت نمیکنه! درست روز قبل از در اومدن دندون اولش دست دسی رو هم یاد گرفت! سر سری هم که دیگه استادشه! به اسم خوشگلش کاملاً واکنش نشون میده ، عاشقشم مامان و بابا رو کاملاً بجا بکار میبره یه سری غذاها مثل زرده ی تخم مرغ و آبمیوه به غذاش اضافه شده و با لیوان تمرینش آب میخوره! وقتی میخوام بهش غذا بدم باید تو...
7 دی 1392

یه غم بزرگ..

گاهی وقتی راجع به از دست دادن حرف می زنیم، فکر می کنیم معنای واقعیش رو هم حس میکنیم اما واقعیت اینه که حتی وقتی از دست می دیم هم در لحظه کاملاً این فقدان رو حس نمی کنیم و این زمانه که به مرور این تلخی رو به رخمون می کشه.. بابابزرگ خوب و مهربون النا، آقا سید حسین خانیان.. عزیز دل همه مون که تمام عمرش غلامی سیدالشهدا رو کرده بود ، خیلی بی خبر و ناگهانی بدون اینکه حتی مریض باشه ، فقط ظرف چند دقیقه رفت و ما رو تنها گذاشت.. من عروسشم اما واقعاً میگم نبودنش سخت تر از چیزیه که می شد تصور کرد.. خدا پدر همه ی خانواده هارو براشون نگه داره.. شب 27 مرداد 92 یکی از بدترین شبهای عمر ماست و تا همیشه توی ذهنمون می مونه.. خبر مر...
2 دی 1392

اولین مرواریدهای شاهزاده خانم..

    دندونات مبارک عسلِ مامان.. هپی دندون!!! دندونات رو از کجا خریدی؟! یه فرشته ی کوچولو دو تا مروارید سفید رو ٣٠ مرداد سال ٩٢ آورد و به النا خانمی هدیه داد.. و ما هم یه دست دندون مصنوعی رو که واسه النا سفارش داده بودیم کنسل کردیم!    خدایا ..از خوشحالی بال در آوردم  وقتی دیدم دندونای خوشگل خانمی در اومده.. کلی بغلش کردم و چلوندمش ..زود به امیر علی و بابا و .. زنگ زدم .. توی روزهایی بودیم که بابابزرگ النا تازه فوت کرده بود و کلی غم به دلمون بود و یه کم با این اتفاق لبخند به لبمون اومد.. فردای این روز هم تولد امیرعلی بود که به دلی...
2 دی 1392

هفت ماهگیه شاپرکم..!

  سلام .. سلامی نفس مامان هر روز داری جیگرتر از روز قبل میشی .. کلاً هلاکتم! توی هفت ماهگی هم کارات خیلی دوست داشتنی بود انقدر خواستنی هستی که گاهی واقعاً برای اینکه نچلونمت و سالم بمونی نگات نمیکنم و حواسمو جای دیگه پرت میکنم! آخه اصولاً من مخالف چلوندنتم! دوست ندارم اذیت بشی! توی هفت ماهگی برای اولین بار تونستی خودت تنهایی بشینی بدون کمک من اونم درست وقتیکه داشتم ازت فیلم میگرفتم و به این ترتیب این لحظه رو ثبتش هم کردیم..   اولین آب بازی رو هم تو این ماه تجربه کردی توی واترتبت و توی حیاط خونه ی مامانی گلناز.. خیلی بهت خوش گذشت البته به ما بیشتر! اصولاً آب بازی و حمام دوست داری.. اصولاً دو جور نی ن...
20 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد