نه ماهگی عسل بانو ...
این مطلب مربوط میشه به نه ماهگی قند عسلم، یعنی زمانی که سنش دقیقاً دو برابر زمان تولدش شده! و البته ایشون ٦٠ برابر زمان تولدشون شیطون بلا شدن!
و یکی از بانمکترین عکسهای النا توی ٩ ماهگی گرفته شده: خوابالو و پف کرده و یه کم اخمو:
چهار دست و پا رفتنش بهتر شده اواخر نه ماهگیش دیگه کاملاً صحیح چهاردست و پا میره و پاهاش رو دوتایی نمیپرونه!!!و از پله ی آشپزخونه هم میاد بالا
دوست داره موقع چهاردست و پا رفتن یه وسیله ای دستش باشه ، مثل کنترلها، گوشی و .. و تمام سعیش رو هم برای خرد و خاکشیر شدنش میکنه!
از هفته ی آخر این ماه هم دستای خوشگلش رو میگیره به وسایل خونه و می ایسته! عاشقشم..
همچنان خیلی محکم میگه : نه!
به همه ی بچه ها و عروسکها میگه: نی نی!
ازش میپرسیم : عشق من کیه؟ میگه: نی نی!
ازش میپرسیم : نی نی کجا بره؟ یا کجا بریم؟ میگه :دَدَر!
امیر عاشق این ددر گفتنشه دائم ازش میپرسه ،بعد ضعف میره براش!
وقتی چهاردست و پا میره ازش میپرسم: کجا؟ و میرم سمتش، برمیگرده میخنده بهد یهو سرعت میگیره که بهش نرسم و مثلاً فرار میکنه!
دائم میره سمت مودم و دی وی دی و.. هر وسیله ی دیگه ای که نور داشته باشه..
همچنان رو عروسکهای رو یخچالی و ویترین عروسکهاش رو دوست داره و بهشون عشق میورزه!
وقتی گریه میکنه و بغلش میکنم کمد عروسکهاش رو نشون میده، یعنی بریم اونجا تا آروم بشم!! بعد یخچال رو نشون میده یا مثلاً اتاق بابا امیر رو ، کاملاً از موقعیتش استفاده میکنه وروجک!
اولین تماس تلفنیش رو تو این ماه و روز تولد من با بابایی برقرار فرمود! چند دقیقه بعد بابایی زنگ زد که با من کاری داشتین زنگ زدین و ما هم انکار.. که ما نزدیم و این وسط کاشف به عمل اومد که گوشی دست النا بوده و با چک کردن ردیال مشخص شد که بله...! خانم خانما شماره گرفتن! بعد از اونم دوبار طی چند روز آینده اش شماره گرفت، اگه گفتین کجارو؟
ریاست جمهوری رو! میگفت: به سامانه ی ارتباط دولت و مردم خوش آمدید! بهش میگم: آخه مامان جان، کار سیاسی نکن! آدم که به ریس جمهور مملکتش زنگ نمیزنه بعد در بره !لااقل فوت کن! خدایی من اگه روحمم خبر داشته بود که همچین سامانه ای وجود داره! بعد چک کردم میبینم شماره اش رنده چهارتا یکه النا هم دستش رو میگیره وسط گوشی و انگشتش صاف یک رو فشار میده و اصلاً منظور سیاسی نداره دخترم!!
بعضی روزا صبح بیدار میشه بیصدا توی تختش چند دقیقه ای میشینه..خیلی اینکارش رو دوست دارم.
صبحها با خنده بیدار میشه عشقم، مامانی رضوان اسمشو گذاشته خوش اخلاق!
همچنان عاشق قر داده و با آهنگ که امیر یا علی بابا رو دست میگیرنش تند تند پا میزنه! وقتی نانای میکنه با دهنش تق تق آهنگ میزنه!
دیگه خوب غلت میزنه و به همین دلیل اینکار رو چندبار پشت هم انجام میده.
اولین توپ بازی و اولین بادکنک بازیش رو توی این ماه انجام داد..با مامانی گلناز و علی بابایی کلی توپ بازی میکنن..
عاشق بابا امیرش شده، مثل موش موشک همه اش دنبال باباشه، امیر کاراشو میکنه و اونم دور و برش میپلکه و یه کتابی مهری چیزی پیدا میکنه که گاز بگیره ، امیر علی هم گاهی فقط مراقبه النا چیزی رو توی دهنش نبره و نمیتونه کارهاش رو بکنه ..
عباس پسر خاله راضیه که تو سفرنامه ی مشهدمون راجع بهش نوشتم توی این ماه فوت کرد و ما با النا به بهشت زهراو مسجد و .. رفتیم برای مراسمشون.. (خدا رحمتش کنه)
همچنان با دوربین مشکل داره، حتماً باید بگیرش!
اولین تاب و سرسره بازی توی پارک رو هم رفتیم، یه بوستان نزدیک خونه ی مامانی رضوان پائین تر از پارک ملت(البته قبلاً هم که پارک رفته بودیم مامانی گلناز النا رو روی تاب و سرسره نشونده بود ولی ایندفعه دیگه رسماً بازی کرد):
تولد من، سه تایی رفتیم باغ کندو شام خوردیم، البته النا که شامش رو از خونه برده بود! اونجا کلی قر داد، و به خاطر سرمای ناگهانی هوا هم مجبور شد بیخیال تیپ خوشگلش بشه و چند تا لباس از هر رنگ روی هم بپوشه! با یه پیشی هم دوست شدیم که برای اینکه النا خوشش بیاد نصف قزل آلای مامان رو دادیم جناب پیشی میل فرمودن! النا واقعاً از دیدن پیشی ذوق کرده بود!
وقتی پیشی رفت دخترم ناراحت شده بود:
اینم یه ژست بعد از حمام:
اینم یه ژست خواب دیگه:
اینم تصویر یکی از خرابکاریهای خانمی:تمام نوارهای دور مبلمان رو کنده!
اینم از تصویر النا خانم مشغول کاغذبازی(البته نه از اون کاغذبازیها)!:
النا دی جی در روروئک:
توی این ماه النا خانم همراه مامان و باباشون رفتن جشنواره ی زنان و تولیدات ملی(البتهخاله ها و مامانی گلناز و علی بابا هم بعداً به جمعمون اضافه شدن) که توی بوستان گفتگو برگزار شده بود ویکی دو تیکه خرید کردن و نمایش عروسکی دیدن و یه آقایی هم که النا رو خیلی دوست داشتن بهشون بادکنک دادن:
اینم چند تا عکس از نه ماهگیه النای مامان:
راستی خونه ی مامانی گلناز اینا هم دیگه کم کم آماده ی تحویله رفتیم و خونشون رو دیدیم خیلی قشنگ و خوبه انشااله که توش به شادی زندگی کنن و ما هم همه اش بریم پیششون!!!!! النا خانم با این تیپشون رفتن دیدن خونه ی مامانی:
یکی یه دونه ی قلب منی