یه غم بزرگ..
گاهی وقتی راجع به از دست دادن حرف می زنیم، فکر می کنیم معنای واقعیش رو هم حس میکنیم اما واقعیت اینه که حتی وقتی از دست می دیم هم در لحظه کاملاً این فقدان رو حس نمی کنیم و این زمانه که به مرور این تلخی رو به رخمون می کشه..
بابابزرگ خوب و مهربون النا، آقا سید حسین خانیان.. عزیز دل همه مون که تمام عمرش غلامی سیدالشهدا رو کرده بود ، خیلی بی خبر و ناگهانی بدون اینکه حتی مریض باشه ، فقط ظرف چند دقیقه رفت و ما رو تنها گذاشت.. من عروسشم اما واقعاً میگم نبودنش سخت تر از چیزیه که می شد تصور کرد.. خدا پدر همه ی خانواده هارو براشون نگه داره..
شب 27 مرداد 92 یکی از بدترین شبهای عمر ماست و تا همیشه توی ذهنمون می مونه.. خبر مریضیش رو دادن ما هم راه افتادیم اما وسط راه بود که فهمیدیم حمله ی قلبی کرده و درجا فوت کرده.. اونوقت امیر بود و شب و اتوبان و هق هق و من .. مامان و علی بابا هم با ما اومدن، چون حس کردیم که اتفاق بدی افتاده، کنار اتوبان ایستاده بودیم و همه گریه میکردیم .. امیر خیلی حال بدی داشت، هی میگفت : انا لله و انا الیه راجعون و گریه میکرد..
اون روزای سخت هم گذشتن همه ی دوستان و فامیل اومدن ، بابای امیر خیلی توی محل سرشناس بود برای همین تا هفتم خونه خالی نمیشد هرکس که خبر رو می شنید میومد.
النا هم که انقدر همه بغلش کردن و بوسیدنش دو بار تو این ایام سرما خورد انقدر شدید که مجبور شدم وسط مراسم با علی بابا ببرمش درمانگاه، بعدش منم ازش گرفتم و همه اش مریض بودیم دفعه ی دوم خیلی سنگین مریض شدیم مامانی گلنازم گرفت .. هرچی می گفتم تو رو خدا بوسش نکنین و مراقب بودم فایده نداشت ، مراسمی هم نبود که بتونم نرم..
امیر علی خیلی غصه داره، فکر همه چیز رو می کنه: رفتن آقا، تنهایی مادرش و.. برای اینکه آروم بشه گفتم هرطور میخوای برای آقا خیرات کن، یه سری کتاب دعا چاپ کردیم و.. هر پنج شنبه هم خیرات میدیم، امیدوارم دلش آروم بگیره .. ما آخرین باری که آقا رو دیدیم 4-5 روز قبل از فوتش بود داشت جایی می رفت کت و شلوار سرمه ای پوشیده بود و امیر کلی باهاش شوخی کرد که تیپ زدی بابا و .. و آقا هم خندید و رفت این صحنه که رفت و در رو بست و دیگه امیر نتونست ببینتش خیلی اذیتش میکنه میگه اگه میدونستم دیگه نمیبینمش یه جور دیگه خداحاقظی میکردم..
اینم عکس بابا سید حسین و امیر علی:
اینم عکس النا تو مراسم بابابزرگش همراه محمدحسین و امیرمسعود:
این عکس رو هم پارک جمشیدیه با هم گرفتیم:
خدا رحمتش کنه منو خیلی دوست داشت و همیشه حرفاش رو با من می زد، الان که این مطلب رو می نویسم اواخر ماه صفرِ و جای خالیش بیشتر حس می شه چون اگه بود الان هیئت ده روزه ی ماه صفرش که هر سال برگزار می کرد شروع شده بود... یادش سبز و خاطرش گرامی
لطفاً برای شادی روح ایشون فاتحه قرائت کنید.. با تشکر
اما اینجا میخوام از امیرم بگم که چقدر براش سخته غم از دست دادن پدر، و چقدر سخته برای من دیدن امیر توی این حال،وقتی میبینم که امیر سیاه پوش مرگ پدرشه دلم از غم میمیره..
امیر من، سیاه به تنت نمیاد..
عزا به صورتت و غم به چشمات نمیاد.. همیشه بخند، تو تمام دنیامی..
دوست دارم وقتیکه.. چشماتو می بندی..
با من به دردای این دنیا می خندی
آروم می شم بگی از غمات دل کندی..
بیا به هم بگیم دوست دارم..
آره ، دوستت دارم..