امیر بابای عشق دختر!
امیرعلی خیلی دختر دوست داره، نمیدونم شاید چون خودش فقط برادر داره و توی خونشون دختر نداشتن اینطوریه! امیر میگفت : دختر یه چیز دیگه است! خیلی گوگولیه! فکر کن دختر داشته باشیم موهاشو ببندیم، پیراهن بپوشه بعد واسمون ناز کنه!! اینها رو میگفت و قند تو دلش آب میشد!
راستش برای من دختر یا پسر بودن نی نی خیلی تفاوتی نداشت و به همین دلیل، وقتی می دیدم امیر انقدر دختر دوست داره منم میخواستم که نی نی دختر باشه
امیر میگفت تا حالا برای زندگی و ازدواجم هرچی از خدا خواستم داده، این یکی رو هم میدونم که میده! از اونجایی که امیر خان سید طباطبایی هستن لابد یه ارتباطهایی دارن دیگه!! آخه خیلی محکم میگفت میدونم!
گاهی اذیتش میکنم و میگم که شما به هر حال یه جورایی با خدا فامیلین دیگه!!
دو بار اول که سونو رفتم نتونستن با قطعیت جنسیت نی نی رو بهمون بگن! از بس که النا خانمی من باحیاست
خلاصه تصمیم گرفتم یه سونو برای تعیین جنسیت نی نی برم تا لااقل هم خیال امیر راحت بشه هم خودم و مامانینا بتونیم خریدهای نی نی رو کم کم انجام بدیم. (البته عکسها متعلق به سونوی آخر نی نیه)
حس خودم که در این مورد معلومه کلی برام مهم بود که بفهمم بالاخره مادرزن میشم یا مادرشوهر؟
از من که بگذریم امیر خیلی حس جالبی داشت صبح که میخواست بره سرکار به من گفت : نی نی هرچی که باشه، من عاشقتونم، ولی لطفا دختر باشه!! یه سیاستهای چند جانبه ی غافلگیر کننده ای داره این شوهر من!!
خلاصه رفتم سونو و معلوم شد نی نی خانم خانما تشریف دارن! جوابو گرفتم و رفتم محل کار امیر، بهش زنگ زدم اومد تو ماشین و جواب رو بهش دادم ، چشماش از شادی برق میزد همینطور که نشسته بود از خوشحالی بالا و پایین می پرید!! به من میگفت : مرسی مرسی!!
نیست که من واسه ی دختر بودن نی نی خیلی زحمت کشیده بودم و کلی همت مضاعف کرده بودم برای همین ازم تشکر میکرد!!!
بعد چند دقیقه برای اینکه مطمئن تر بشه میگفت: حالا این دکتره خوب بود ؟ مطمئنی اشتباه نکرده! واسه خریدا میگما!! منم که میدونستم قضیه ی خریدا بهونه است گفتم : مهم نیست فوقش اینه که پسرمون تا یه سال لباس دخترونه می پوشه چیزی نمیشه که!! امیرم لجش میگرفت میگفت: نه دختره ... دختره...! منم که اخر همه ی بدجنسها هستم انگار که تو دلم آدامس نعنایی جویده باشن خنک میشدم و بهش میخندیدم!
و تازه عصر همون روز بود که امیر آقا متوجه ی یکسری از عواقب ثانویه ی آرزوشون شده بودن ! به من میگفت : اصلا حواسم نبود من در اقلیت قرار میگیرم ! دیگه کی میتونه حریف شما مادر و دختر بشه؟
بعد به خودش دلداری میداد که : دخترا بابایی هستن دخترم طرف باباست!
و منم فقط معصومانه لبخند میزدم چون میدونم حتی اگه تیمم بشن حریف مامان الی نمیشن!! ( اینم جهت نشان دادن اقتدار مامانا)
و اینم چند تا عکس از سونوی نی نی النا (که اونموقع اسمش فقط نی نی بود)
البته ببخشید که یه کم تاریکه!! فکر کنم برقشون قطع شده بوده !!
عاااااااااااااااااااااااااشقشم
شما هم زیاد سروصدا نکنیدا نی نی خواببده!