النا شاهزاده ی کوچولوی مامانیالنا شاهزاده ی کوچولوی مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

روز هفتم (( نامگذاری ))

1392/6/5 3:19
906 بازدید
اشتراک گذاری

هفت روز بود که نی نی رو داشتیم و دیگه باید اسمش رو قطعی انتخاب میکردیم! ابرو اما خوب انتخاب اسم خیلی هم کار آسونی نبود ...

تموم این 9 ماه به من میگفتن اسم بچه رو چی میخوای بذاری؟ منم میگفتم: فعلا که اسمش نی نیه تا بعد... واقعا انتخاب اسم کار سختی بود... البته مامان تو دوره ی بارداری من نی نی رو بادوم صدا میکرد قهقهه که خیلی هم بین دوستان و فامیل گل کرده بود و همه به من میگفتن: از بادوم چه خبر؟ بادوم چطوره؟ آخه مگه من رییس صنف خشکبارم که از اوضاع بادوم خبر داشته باشم؟!

چند تا از اسمهایی که انتخاب کرده بودیم بخاطر معانی بیمزه ای که تو زبونهای دیگه داشتن یا شخصی رو که به این نام به یادمون میومد دوست نداشتیم و... حذف کردیم ..

و به این اسمها بیشتر از همه فکر میکردیم : النا / آنیا / آنالی / شیدا /الیکا / یلدا و ... و یه سری اسمهای دیگه مثل : رونیکا / پارمیس / حتی تریتی! و ...

چند روز قبل از تولد نی نی من گفتم فکر کنم گزینه ی نهایی النا باشه! همه گفتن : خیلی قشنگه ولی خیلی شبیه اسم خودته و دائم اشتباه میشه و قرار شد بیشتر فکر کنیم.. اما روز هفتم که میخواستیم اسم رو قطعی کنیم همشون میگفتن : آخه خداییش حیف نیست اسم به این قشنگی(النا) رو ول کنی اسم دیگه ای انتخاب کنی! تعجب چه خانواده ی بعدا با خود کناربیایی دارم من!! تو این مدت کلی فکر کرده بودن و به این نتیجه رسیده بودن که النا از همه ی اسامی که صحبتش شده بهتره! منم که نظرم همین بود ..

آقا سید حسین (بابای امیرعلی) شب دوم تولد النا که اومد مامان سادات رو ببره خونشون و النارو دید توی گوشش اذان گفت و اسم فاطمه رو توی گوشش گفت. ما اسم همه ی دخترامون رو فاطمه توی گوششون میخونیم. توی گوش خودمم فاطمه خوندن.. و دیگه امروز بهش دسترسی نداشتیم بنابراین بابا امیرعلی اسم دختری رو تو گوشش گفت و براش دعا کرد و بعد ما یکی یکی النا خانمی رو بغلش کردیم و براش کلی آرزوی خوب کردیم و دعا خوندیم من و امیرعلی مامانی گلناز و مامانی رضوان و خاله ساناز و خاله المیرا همگی هرکدوم به نوعی براش دعا و آرزو کردن تا نوبت به المیرا رسید و بغلش کرد و براش آرزوی سلامتی و... کرد و گریه کرد... و این شروع گریه ی همه بود! ما هم که حساس....! تو یه لحظه دیدم همه احساساتی شدیم و داریم گریه میکنیم البته از روی خوشحالی.. گریه

و بدین ترتیب اسم شاهزاده ی کوچولوی ما شد :

 پرنسس اِلنا 

Princess Elena

niniweblog.com

و بعد بابا امیرعلی رفت و براش شناسنامه گرفت هورا 

گل مامان، مبارکت باشه عسلم ماچ

و یه مطلب دیگه تا الان که حدود 8 ماه از تولد النا میگذره برخلاف تصور همه تا حالا کسی اسم منو با النا اشتباه نگرفته در عوض همه چندین بار اسم النا و المیرا رو جابجا گفتن! حتی خودم!!!! تعجب

و معنی اسم قشنگ دخترم اینه :

هدیه ای از طرف خداوند

نور و روشنایی

دختر شاه خدایان

ریشه ی این اسم یونانیه و النا منسوب به هلنه ،دختر ژوپيتر خداي خدايان يونان يكي از جذابترین زنان ميتولوژي [اسطوره شناسي] يونان كه زندگي رؤيايي‌اش همیشه الهام بخش شعرا، نويسندگان و صورت نگاران بوده و شاهكارهاي بسياري به نامش و برای او بوجود اومده!

دختر منه دیگه...!!!! میتونه!!! و آخرین شاهکاری هم که بنامش و برای اون ساخته شده، همین وبلاگه... خنده

اینم عکسای النا خانمی که کلی خواب آلو بود چون تو مراسم انتخاب اسمش کلی خسته شده بود( از بس ما چلونده بودیمش!) :

النا خانمی و آقای لاکی بعد از نامگذاری

 النا خانمی و آقای لاکی بعد از نامگذاری

دخترم ، دعا میکنم تا همیشه...

خدا ، پنجره ی باز اتاقت باشد.. و دوستش بداری بیشتر از هرکس و هرچیز دیگری... و مطمئنم که او عاشق توست، حتی بیشتر از من..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ساناز
5 شهریور 92 19:31
نوع نگارشت خیلی جالبه!
همیشه هر کاریو که شروع کردی بهترین یودی...
موفق باشی آبجی خوشگلم

فدای چشمای خوشگلت که باهاشون خوشگل میخونی نفسم
نازنین
6 شهریور 92 20:40
چه گل دختر دوست داشتنیو نازی دارین...
خدا براتون نگهش داره.
خوشحال میشیم اگه به ماهم سر بزنید.


ممنونم از شما نازنین خانم عزیز، خوشحال میشم که بهتون سر بزنم و حتما اینکار رو انجام میدم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد