النا شاهزاده ی کوچولوی مامانیالنا شاهزاده ی کوچولوی مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

@ نی نی مون اومد@

1392/6/5 3:31
8,531 بازدید
اشتراک گذاری

یکشنبه ١٧ دیماه سال ١٣٩٢

٢٣ صفر سال ١٤٣٤ هجری قمری

و ٦ ژانویه ی ٢٠١٣ میلادی (هفتم ژانویه*)

ساعت ١١:٤٥

یه روز سرد زمستونی، دختر مون بدنیا اومد تا تموم امید زندگیمون باشه

تولدت مبارک

خوش آمدی عزیزم

niniweblog.com

niniweblog.com 

niniweblog.com

تولدت مبارک، تولدت مبارکniniweblog.com تولدتتتت مبارررککککک

  

و این هم داستان بدنیا آمدنشه:

وقتی قرار شد بریم اتاق عمل، لباس پوشیدم و حاضر شدم و از بخش مامایی آوردنم بیرون، امیرعلی و مامانینا اونجا بودن، الهی قربونشون برم که دلشوره از نگاهشون می بارید! هیچ کدوم تا صبح نخوابیده بودن!! ولی سعی میکردن بخاطر من بخندن چون اونا هم از حرف دکتر که گفته بود اگر معطل کنیم قلب بچه آسیب میبینه ترسیده بودن و میخواستن به روشون نیارن. من هم که طبق معمول، از همه ی دور و بری هام حالم بهتر بود! امیرعلی کلی قربون صدقه ام رفت و توی آسانسور برام آیه الکرسی خوند ( مامان و ساناز و مامانی رضوان هم که دیگه نگو!! هرکدوم چند هزارتایی صلوات و.. نذر کرده بودن)

وقتی داشتم میرفتم داخل یه آقایی مسن ولی خوشتیپ که از گروه جراحی هم بود منو که دید گفت: مگه امروز بازم عمل داریم؟ من فکر کردم آخریش بود! و پرستار گفت که : نه ایشون طبیعی میخواستن برای همین تا الان نیامده بودن بالا ! دکتر به من نگاه کرد و گفت: پس مامان شجاعی هستی؟ نظرت عوض شد؟ گفتم : نه، خانم دکتر گفتن ممکنه بچه ام آسیب ببینه منم قبول کردم که عمل کنم! ( ولی به نظر من تحمیل سزارین به مادر در صورتیکه نیاز به انجامش نباشه واقعا در حق مادر واقعا جنایته، یه نمونش اینکه عضله ی راست شکمی از بالای استخوان عانه کاملا برش میخوره و طبیعتا انقباض شکم مادر هیچوقت به خوبی قبل نمیشه! برای من که یه عمر ورزش کرده بودم این یه حس فاجعه آمیز بود!!)

و این آقای دکتر که بعد فهمیدم دکتر بیهوشی هستن از همونجا با من دوست شد و تمام طول عمل رو هم با مهربونی کنارم موند! ازم راجع به شیوه ی بی حسی پرسید که من موضعی رو انتخاب کردم چون میخواستم به محض تولد نی نی رو ببینم! دکتر هم ماده ی بیهوشی رو توی کمرم تزریق کرد و دستام رو مهار کردن و عمل شروع شد و البته کلی طی عمل با هم گپ زدیم!!! دکترم که اومد گفت این خانم ورزشکاره و من هم بهش قول دادم که براش سفارشی بخیه بزنم تا جاش نمونه  دکتر بیهوشی هم گفت : بله این خانم از اون مامان باشخصیتهاست، حسابش با بقیه جداست من خودم هواشو دارم!! ( و البته هم همراهیشون خیلی خوب بود مرسی) و اینطوری سر صحبت باز شد ... دکتر بیهوشیم میگفت که صبحها میره میدوه و یکی از خانمها هم میگفت که اصلا ورزش رو دوست نداره! از این حرفها بگیر تا اینکه منو امیرعلی زوجذ خوبی هستیم یا نه؟ و اینکه من برادر شوهر دارم؟ که ٢ تا خانم مجردی که توی تیم جراحی بودن جاری من بشن یا نه؟ حرف زدیم و کلا فضا خیلی خوب بود!!

البته من سابقه ی جالبی در این زمینه دارم وقتی بینی ام رو عمل کردم دکترم بعد از عمل اومد و گفت : خیلی جالب بود شما یه لحظه وسط عمل چشم باز کردی به ما نگاه کردی و گفتی : دستتون درد نکنه خسته نباشید!!! و دوباره چشمهات رو بستی!!! یعنی تا این حد من آدم مودبی هستم واقعا!!!

دکترم میگفت شوهرت و مامانت خیلی نگرانت بودن و... این حرفها رو داشت میزد که ...

یه دفعه صدای گریه ی دخترم بلند شد ......

و انگار یهو زمان ایستاد ........... انگار حتی قلبم هم نتپید.......... از حسی پر شدم که نمیتونم بگم چه حسی بود!

دکتر بیهوشی که کنارم ایستاده بود متوجه حال من شد گفت: بچه رو زود بیار ببینه ..

و آوردنش .. پیچیده شده توی پارچه ی سبز..

از همون پارچه های سبز اتاق عمل .. دستام بسته بود سرمو هم نمیتونستم خیلی بلند کنم ، دلم میخواست بغلش کنم .. گریه میکرد .. صداش تا ته دلم میرفت ..

 بهش گفتم : سلام.. سلام  مامان..  و پیشونیشو بوسیدم و اشک از کنار چشمم ریخت.... و انگار تو یه لحظه بودنش رو باور کردم ..

مادر شده بودم... مادر...

امیدوارم خدا این حس رو به هرکسی که آرزوش رو داره بده ..

بعد دخترم رو بردن تا کاراش رو انجام بدن..

 آقای دکتر گفت : آروم باش خواهش میکنم احساساتی نشو فشارت میره بالا!  و ازم پرسید دوستش داشتی ؟ گفتم : خیلی ..  دکتری که داشت حاضرش میکرد گفت: ولی واقعا نوزاد قشنگیه! ما که زیاد نوزاد میبینیم بهتر میدونیم! خیالت راحت باشه دخترت خوشگله! بعدا هم پرستارا به مامان گفته بودن که خیلی نوزادتون تمیز بود انگار حمام کرده بود آمده بود!!

از اتاق عمل آمدم بیرون توی ریکاوری، مسئول اونجا هم از بچه های اتاق عمل راجع به ما شنیده بود و گفت خوب خانمی چی شده که شما سفارشی هستین؟ آقای دکتر هم سفارشت رو کرد ! خیلی ازتون تعریف کردن! هم از خودت هم شوهرت ! میگن زن و شوهر خوبی هستین!

گفتم شکر خدا بله دکتر هم به ما لطف داشتن! چند دقیقه توی ریکاوری بودم که مریض بعدی رو آوردن سرمو برگردوندم که بهش تبریک بگم و بپرسم بچه اش دختره یا پسر؟ که دیدم یه آقای ٥٠ ساله ی سیبیل کلفته که شکمش رو عمل کرده و خوشبختانه بیهوش بود و ندید که من کلی خندیدم!!

داستان امیرعلی هم خیلی قشنگه! با کلی استرس پشت در اتاق عمل منتظر بود چون فقط اونو بالا راه داده بودن و بقیه پایین بودن وقتی روی ال سی دی اسم من رو دیده بود که بچه بدنیا اومده خیالش راحت شده بود بعد نی نی رو آورده بودن دیده بود و کلی غش و ضعف پدرانه کرده بود!! از همه جالبتر اینکه دنبال پرستار تا اتاق کودک رفته بود و گفته بود که خواهش میکنم شما دستبند نوزاد رو بزنید بعد من میرم بیرون که خانومه گفته بود یعنی به ما اعتماد ندارید؟ خلاصه وایساده بود تا دستبند رو به دست نی نی بسته بودن و بعد اومده بود بیرون!! حالا خوبه ما خیلی فیلم هندی نمی بینیم ! خودش میگه میدونم اشتباه نمیشه ها ولی اینطوری خیالم راحتتر بود! قهقهه

ای جاااان یعنی عسله بخدا این امیرعلی من!! قلب

بعد آمدیم توی اتاق و مامانم رو دیدم که گل از گلش شکفته بود و نی نی رو دیده بود، منو که دید بوسم کرد انگار خیالش راحت شده بود و همه اش خدارو شکر میکرد..... گلناز طلا که میگیم الکی نمیگیم که لابد دلیل داره دیگه! ماچ

 بعد نی نی رو آوردن توی اتاقم  مامان و امیر هم بودن و برای اولین بار نی نی با کمک مامان گلناز شیر خورد هم خیلی لذت بخش بود و هم خیلی سخت، چون من نباید حرکت میکردم و حتی سرم رو هم نباید از روی تخت بلند میکردم!! هرطور که بود موفق شدیم و نی نی کوچولو شیر خورد! یه دو ساعتی از عمل گذشته بود که ساعت ملاقات شد و بقیه هم که تا حالا بیرون بودن آمدن تا نی نی رو ببینن .. خاله ها و بابایی و مامانی گلناز و علی بابایی و امیرعلی .. و البته من و نی نی دور هم جمع شده بودیم! بچه ها برامون یه گل بنفش خوشگل آورده بودن! البته چون میدونستن من این گل رو دوست دارم کلی دنبالش گشته بودن تا پیدا کرده بودنش! لبخند

   *   از سال دیگه تولد النا میفته ٧ ژانویه! امسال نمیدونم چرا اینطوری بود ! منم متولد ٢ اکتبرم اما امسال روز تولدم یکم اکتبر بود... جل الخالق اگه کسی میدونه دلیلش چیه نظر بذاره لطفا، صد درصد دلایل نجومی داره!

اینم چند تا عکس از اولین روز دخترم ، در واقع اولین عکسهای زندگیه پرنسس کوچولوی من :

پرنسس کوچولوی من

پرنسس کوچولوی من

پرنسس کوچولوی من

پرنسس کوچولوی من

پرنسس کوچولوی من

پرنسس کوچولوی من

پرنسس کوچولوی من

جیگر این ژستت رو برم !

نی نی تو بغل من!

خاله ساناز دستشو گرفته که نور تو چشماش نیوفته!

niniweblog.com نی نیه مامان ..........

دوسسسسستتتتتت داااااااررررررررممممممممممم

  قلبماچقلب

        niniweblog.com       

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامی النا کوچولو
26 مرداد 92 18:22
عزیزم خیلی قشنگ لحظه های به دنیا اومدن دخترتو نوشتی اشک تو چشام حلقه زده یعنی میشه منم بعد چند ماه اینطوری خاطره زایمانمو بنویسم؟؟

در ضمن دخترت هزار ماشالا موقع به دنیا اومدن واقعا خوشگل بوده دکترها راست میگفتن


ممنونم عزیزم انشااله بزودی خبر خوب مادر شدنت رو میشنوم
مامان انا
27 مرداد 92 4:06
سلام مامان النا من مامان آنا هستم.عکس ها جديد النا خانوم را تو وبلاگش ندیدم دوست دارم عکسهای جدید خانوم گل را ببینم.مرسى ازنظراتتون







مرسى عکس هاى جديدهم بزودى
مامان پارسا و پرهام
29 مرداد 92 22:13
تولدت مبارک نی نی جونم ماشالا ماشالا نی نی تون خیلی ملوس و ناز خدا نگه دارش باشه زیرسایه خانمی بشه ایشالا به وب ماهم سر بزنید خوشحال میشم

ممنونم عزیزم
خدا پسرای خوشگلت رو برات حفظ کنه و خوشحال میشم به وبلاگتون سر بزنم

آیدا(مامان الینا)
30 مرداد 92 0:38
وای چقدر کوچولو
خیلی خوشگله خدا حفظش کنه براتون
lمامانی عکسای جدید النا جونو هم بزارید

مرسی عزیزم
عکسهای جدید النا جونی رو هم بزودی میذارم
مامان باران
30 مرداد 92 15:03
سلام مامان الناجون... خیلی خیلی بهت تبریک میگم برای این فرشته نازی که به دنیا آوردی هزارماشاءالله خیلی زیباست امیدوارم که همیشه زیر سایه شما و پدرش بزرگ بشه و ضمناً ممنون که به وب باران سر زدین .. من هم دوست دارم خاطره روز زایمانم رو بنویسم ولی هنوز وقت نکردم


مرسی از محبتت عزیزم هروقت نوشتی حتما میخونمش
نسیم
9 دی 93 20:30
سلام الناز خانوم،ماشالا خیلی دختر قشنگی دارین خدا حفظش کنه:‏)‏‏‏‏↳‏ در مورد تاریخ میلادی میخواستم بگم که چون اون سال کبیسه بود اینجوری شده بود تاریخ تولدها،دقیقا نمیدونم چرا این اتفاق میافته اما هر سال که کبیسه باشه اینجوری میشه:‏)‏
مامان شاهزاده کوچولو
پاسخ
سلام به شما و ممنونم در مورد سال کبیسه هم حق با شماست دوست من
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد