النا شاهزاده ی کوچولوی مامانیالنا شاهزاده ی کوچولوی مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

مهمونی روز ششم نی نی!

1392/6/12 1:46
1,256 بازدید
اشتراک گذاری

روز ششم نی نی بیشترین تعداد مهمون به صورت همزمان به دیدنمون اومدن! و نزدیک به 30 نفر بودیم! بقیه هم جداگانه و تو روزهای مختلف بهمون سر زدن!

روز ششم روز شرمنده سازی من توسط خواهرام (ساناز و المیرا) بود! خداییش میز خوبی برای مهمونام چیدن و کلی زحمت کشیدن که امیدوارم بتونم واسشون جبران کنم لااقل به عنوان پیش در آمد همینجا میگم:

آجی ساناسی و المیلا جونم مرسی و خیلی دوستتون دارم...!  ماچبغل

امیر علی مریض شده بود و سرماخوردگی ویروسی گرفته بود و تا قبل از اومدن مهمونها زیر سرم بود، الهی فداش بشم که برای اولین بار در زندگی مشترکمون امیر مریض شد و من باهاش نبودم! ولی با این حال کلی دوندگی کرد برای خرید و... و وقتی مهمونها اومدن رنگش حسابی پریده بود!! البته بیشتر زرد شده بود تا رنگ پریده! ناراحت

شب خوبی بود و منم که ذاتا آدم شیطونی هستم نمیتونستم استراحت کنم و هی میومدم پیش مهمونا و مامانی رضوان و بقیه هی دعوام میکردن که برم استراحت کنم..

عمه اکی ( خانم عمو اسی، بهش میگیم عمه! چطوری عمه ام با عموم ازدواج کرده برام جالبه!!خنده) کلاه النا رو از سرش برداشت و میگفت اینطوری خیلی بامزه تره و عاشق کچلیای دخملم شده بود! ولی خوب تو بیمارستان دکترش گفت حداقل تا یک ماه از کلاه و دستکش و پاپوش استفاده کنید و ما هم گفتیم چشم و این دخترمونو تو محیط ایزوله ! نگه میداریم!

اینم بگم که دخترم خیلی خانمه و هر وقت لازمه همکاری میکنه! مثلا از اول تا آخر مهمونیهای تولدش رو خوابید..

یه خاطره ی بامزه از این شب این بود که عمو اسی رفت از ماشینش نذری بیاره ( آبگوشت) و جلوی در خورد زمین! مسائل فرعی زمین خوردن و باد کردن سرشو، سابقه ی تو آبگوشت رفتن بچگیش بکنار.. جالبترین قسمتش این بود که فرداش همسایه ی ما آقای احدزاذه توی پله ها یه تیکه گوشت کوبیده پیدا کرده بود! قهقهه و کلی متعجب شده بود که این چی میتونه باشه! و اینو با لهجه ی تبریزی خودش برای ما تعریف کرد که کلی خندیدیم!

آخر مهمونی هم عکس دست جمعی گرفتیم و همه رفتن...

النا خانمی کلی هدیه گرفت و پولدار شد ! و بین کادوها فقط کادوی زن عمو اکرم مالی نبود، زن عمو خیاط خوبیه و کلی زحمت کشیده بود و برای نی نی لباس دوخته بود! دستش درد نکنه ..( البته کادوش بخش مالی هم داشت)

فردای روز مهمونی (صبح هفتمین روز) که از خواب بیدار شدیم ناف نی نی خانمی افتاده بود! لبخند

اینم چند تا عکس از النای روز ششم :

 این تیپ النا خانمی بود برای مهمونیش!

و اینم لباسهایی که زن عمو اکرم براش دوخته:

لباسهایی که زن عمو اکرم برای نی نی دوخته

یه سری عکس جالب هم در ادامه ی مطب هست! یه عکس دنباله دار...!

ای جان، خمیازه رو ..

ای جان، خمیازه رو ..

ای جان ، خمیازه رو....

ای جان ، خمیازه رو....

ای جان ، خمیازه رو....

ای جان، خمیازه رو ..

ای جان ، خمیازه رو....

و اینم گزارش تصویری و لحظه به لحظه از خمیازه کشیدن جیگر مامان! niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آنا
4 شهریور 92 4:02
سلام مامان النا بابا عکس های جدید این گل دختر رابزار که ببینیم چه شکلی شده دلمون ضعف رف.منتظرعکسهاى هفت ماهگیش هستیم


سلام عزیزم مرسی که دوباره سر زدی خانمی ، هرکاری میکنم سرعتم از این بالاتر نمیره! شرمنده... ولی به زودی عکسهای جدیدشو میذارم، قول میدم، قول زنونه..
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد