نی نی النای من و 7 ماه کارمندی
دختر گلم،عسل مامان!
شما ٧ ماه تمام هر روز صبح با مامان آمدی دفتر و کارمند مخفی بودی! ما با هم تو یه شرکت بازرگانی کار میکردیم و تو هر روز ساکت تو دل مامان منتظر میموندی تا مامان کارش تموم بشه و برمیگشتیم خونه!روزهای همکاریمون با هم روزهای خوبی بود با خاله نسرین که همکار مامان بود و خیلی هم مهربونه و حاج اقا و آقا سید روزهای خوبی داشتیم خاله نسرین کلی خوراکی خوشمزه برامون درست کرد و از وقتی فهمید که تو قراره بدنیا بیای کلی برات کادوهای خوشگل آورد و پسر خوشگلش سیاوش هم که عشق مامانه کلی منتظر بدنیا اومدن تو بود و دائم راجع به تو از من میپرسید.
حاج آقا هم که رییس مامانه خیلی مهربونه و خیلی هم زرنگه چون قبل از اینکه خودم بدونم به من گفت : شکل مامانا شدی! و وقتی مامان مانتوی پانچو میپوشید کلی بهم میخندید و میگفت تو رو فقط جو مادر شدن گرفته تو که اصلا وزنت بالا نرفته از این لباسا میپوشی! در حالی که من ٦-٧ ماه بود که باردار بودم! ولی راست میگفت من مامان تپلی نبودم و خیلی سایزم تغییر نکرده بود!!
آقا سید هم که همکار دیگه ی مامان بود خیلی باحاله و همیشه با مامان مهربون بوده ولی از وقتی تو اومدی مهربونتر هم شده بود و خودش هم چند تا نوه ی خوشگل داره که من خیلی دوستشون دارم مخصوصا سودا رو...
صبحها و عصرها با هم میرفتیم مترو و میومدیم سرکار البته تقریبا تمام روزهای زوج عصرها بابایی میومد دنبالمون که ما با مترو برنگردیم چون آلودگی هوا داخل تونل مترو خیلی زیاده و مارو تا پارکینگ صادقیه و یا تا خونه میرسوند و خیلی هم خوش میگذشت چون هر بار برام یه کاسه انار دون میکرد و میاورد و یکی دوتا سیب قرمز خوشگل بهم میداد و انار هم برام آبلمبو میکرد! تازه گردوی تازه هم واسم میاورد و بستنی و شیرکاکائو هم برام میخرید!! خیلی بابایی من گله، خیلی بهمون خوش میگذشت مامانی!!
اینم چند تا عکس از همکارای مامان و النا:
و اینم عکسهای سیاوش، جیگر من، که به دیدن تو هم اومد و اولین دوست توئه!