چهارده ماهگی ستاره ی آسمونم - یکسال و دو ماهگی
سلام به دخترم ... چهارده ماهگیت مبارک
دوستت دارم بخاطر بودنت ، یه دونه بودنت ، دردونه بودنت ، کارهای خوشگلت ، مهربونیات .. عاشقتم..
النا توی این ماه هم مثل ماههای قبل خیلی پیشرفت کرده ..
خدایا واقعا باید شکرگزار تو باشیم بخاطر اینهمه شگفتی در آفرینش.. تبارک الله
توی این ماه اتفاقهای خوب و بدی توی خانواده داشتیم که دو تای اولی خوب و آخری خیلی بد بود
اول اینکه مهرسام جون پسر عموی النا بدنیا اومد انشااله که نامدار و موفق باشه و وقتی دوازده روزش بود ما به دیدنش رفتیم اینم عکسه آقا مهرسام:
خبر خوب دیگه اینکه عمو مهدی النا با بهاره جان عقد کردن انشاالله که خوشبخت و موفق باشن: اینم عکس النا به همراه دختر عموش فاطمه در مهمانی عقد: روز جمعه (ولنتاین)
و اما خبر بد اینه که عزیزجونم سکته مغزی کرد و تو بیمارستانه خیلی نگرانشیم عاشقونه دوستش دارم، فشار خون بالا آخرش کار دستمون داد. امیدمون به خداست انشااله که شفا نزدیکه..
اما از این حرفها که بگذریم میرسیم به احوالات پرنسس خودمون:
النا به توپ بازی علاقمند شده و با بی تعادلی کامل دریبل هم مبزنه
کارایی میکنه که ما غش و ضعف کنیم مثلاً یهو دویید تو اتاق امیر بلند گفت : سلام
کارتهاشو بهش نشون میدم همکاری میکنه مثلاً با عکس پا میگه : پا و پاشو بلند میکنه و دست و... رو هم همینطور میگه
برای رد شدن از زیر چیزی سرشو خم میکنه و یا میشینه و چهار دست و پا میره...
لیز خوردن صابون رو از توی دستش کشف کرد و پنج دقیقه غش غش میخندید
کلا منتظره بیفتی یا ی چیزی زمین بیفته یا به جایی بخوره تا بخنده!
آهنگ میذارم پای راستشو میکوبه زمین ....... با موسیقی کلا دوست داره بچرخه..
داره دندون درمیاره بازم پاش سوخته بمیرم براش اشکم در اومد برای اینکه اذیت نشه روزی چند ساعت پاشو باز میذارم تو واترتبش میشینه
قرآنو بوس میکنه، تا امیر قرآن میگیره دستش میدوئه بوسش میکنه مهر رو هم بوس میکنه
دستشو میکنه تو لباسم میگه : به به ! قبلا میگفتیم نام نام خودش اسمشو تغیر داد خانومی!
به مامان گلناز گفت : مامان بیا.. مامان غش کرد چند روز بعد هم بهش گفت : مامانی! و با یه روز تاخیر هم به بابام گفت : بابایی.. خلاصه که حسابی لذت بردن تازه انگار مفهوم مامانی و بابایی شدن رو حس کردن..
دستشو زد به بخاری انگشتش سوخت پوست شصتش کنده شد البته خیلی کم .. ولی اعصابم خرد شد واقعا ... حسابی یادش داده بودم که نباید دست بزنه حالا میگه : جیزه ! یا میگه : ژیزه! حتی امیر رفت سمت بخاری گفت : بابا جیزه! حالا دیگه خانومی به ما هشدار میده
همراهی النا با شمارش من شامل این اعداده : سه پنج هشت نه ده !
به قلب خرسش دست میزنه میگه چیه؟ میگم قلب ! میخنده به قلب خودش دست میزنه میگه : اَب! سرشم تکون میده منم میخوام بچلونمش!
با مامان و النا رفته بودیم جمهوری ی فروشنده از النا خیلی خوشش اومده بود میگفت دختر چشمهای گیرایی داره! بلللله دخمل ما اینطوریاست!
تا کاری رو نمیتونه انجام بده یا چیزی از دستش میفته میگه : ای بابا
یا ای بابا اِ! یا ای بابه! خیلی اینکارش پرطرفداره!
عروسکاشو می بوسه
امیر سرش پایین بود دویید سر امیر رو بلند کرد بوسش کرد و رفت من امیر النا
صبح منو بوس کرد تا چشمهامو باز کردم نازم کرد گفت : نانی نانی! دیگه رسما بوسهای محشر میده!
لباشو غنچه میکنه به جوجو میگه : ژوژو!
با هم دنبال بازی میکنیم امیر دنبالش میکنه میدوئه تو بغل من تا امیر دو قدم دور میشه دنبالش میره تا برمیگرده نگاش میکنه جیغ میزنه بازم میدوئه تو بغل من! مثلاً بغل من امنه امیر نمیتونه اونجا دستگیرش کنه !
سر غذا بهش گفتم ماست بخور مامانی گفت : خوردم ، آب! خیلی باحال بود هم جواب داد هم چیزی خواست!
پتو رو تخت بود فکر میکرد امیر زیر پتوئه ایستاده بود کنارش میگفت بابا بابا منو امیر اومدیم تا امیر رو دید جوری تعجب کرده بود که انگار تو جنگ ستارگان گیر کرده!
با لیوانش مثل نمکدون رفتار میکنه همه جا آب میریزه حتی توی گوش امیر!
مفهوم اسم و رنگ رو درک کرده اول می پرسه چیه؟ میگم پیشبند بعد میگه آبیه؟ میگم بله مامان سفید و آبیه
کاربرد اشیاء رو هم میدونه مثلاً سینی رو برمیداره یه چیزی میذاره توش و مثلاً تعارف میکنه!
لیوان رو ازش گرفتم تا رو پاش نیفته آب نخورد قهر کرد رفت از اینکارا نمیکرد ایشون!
صبح که رختخوابهارو مرتب میکنم حتما باید ی پتو رو بندازم روی زمین و النا بشینه من یه کم رو زمین بکشمش!
سلام میکنه، بله میگه و به موز میگه : مو
زرد = شَ
ساناز و سلام و سبز هر سه = سَ
آب = آبه
آبی = آبِ
نازی = نانی
مامان و مامانی = مامان بابا و بابایی = بابا
جیزه = جیزده! یا چیژ
جوجو= ژوژو
عروسک = اَسَک
نی نی = نی نی ها و عروسک ها و بچه ها
در = دَ
مارمولک = ما
بیا = بی
بده = بِ
داغه = دابِ
اسب = اسب
النا =اِ نِ نا
به من میگه = مامان جون !
بهش پسته و بادوم دادم دوست داشت! تا حالا نمیخورد اصلاً..
اسم عروسکشو گذاشته : اِبَی ebay
میره روی پله ی ورودی حمام میشینه من امیر و کلیه اسباب بازیها هم داریم کم کم منتقل میشیم اونجا!
سرما خورد چند روز مریض بود
اعضای بدن رو ازش میپرسیم همه رو نشون میده زبونو خیلی خوشگل نشون میده و واسه هممون دلبری میکنه همه دایم ازش میبرسیم
وسایل مختلف رو برمیداره میگه : منه... مالکیت رو داره درک میکنه ! نمیدونه خودش منه!
میره جلو عکسهاش میگه : نی نی منه ! یعنی عکس منه
بیشتر از قبل صحبت میکنه مفهوم و نامفهوم!
یه بار خواب بود یهو توی خواب گفت : ژو ژو .. و بیدار شد داشت ی خواب بد راجع به جوجو میدید !
میره روی ماشینش می ایسته و مثل تعمیرکارا یکی دو ساعتی سرشو میکنه توی ماشین و باهاش ور میره..
بهش میگم عشق مامان کیه؟ میگه : اِ نِ نا
میگم : نفس مامان کیه ؟ میگه اِ نِ نا و من
رفتیم خانه کودک توت فرنگی کلی بازی کرد تو فست فود هم با ماهی های آکواریوم بازی کرد و شونصد بار بین میزها راه رفت!
روی پله ی حمام میشینه و از توی آینه با من که تو آشپزخونه هستم بای بای میکنه!
به سیب علاقمند شده همه اش میگه : ی سیب!
ویترینشو نشون میده میگه اینا منه! باید ببرمش جلوی ویترینش یکی یکی میگه نه تا بالاخره ی اسباب بازی رو انتخاب میکنه!
ساناز بهش میگه : النا وظیفه به جای خود! النا هم احترام نظامی میذاره !
عاشق امیر شده شبها که امیر میخواد بره بخوابه اجازه نمیده و داستان داریم
دست میزنیم و تشویقش میکنیم مثل قهرمانها دستاشو میگیره بالا و می چرخه ! خیلی حس خوبی بهش میده
خیلی لاغر شده بود یه کم بهتر شده مورچه کوچولو!
با بلزش ( زایلفون) خیلی سرگرم میشه ولی از اونجا که همه چیزو تو دهنش میبره نگران میشم
النا و بازیهاش :
النا و کمک به مامان : دخترم کدبانوئه !
النا و خواب ناز:
النا خانوم محجبه :
عاشقتم حاج خانوم..
و حسن ختام این پست :