مهمونیه مامانی رضوان..
مامانی رضوان من خیلی مهربونه و خیلی هم عاشق الناست. بهم گفت که خاله ها گفتن: دوست داریم بریم دیدن الناز و نی نیش..! و بعدش هم گفت اونا سختشونه هی یکی یکی بیان خونه ی شما، شما یه روز بیاین خونه ی من که بیان اینجا و ببیننت! برای همین یه مهمونی عصرونه ی کوچولو گرفت که خاله ها و متعلقاتشون! (دخترا ،عروسها،نوه ها) آمدن و مامانی هم یه آش خوشمزه برامون پخت و دور هم خوردیم..
در واقع این مهمونیه معارفه ی النا خانمی بود به خانواده ی مامانی رضوان ..
راضیه خاله (سیندرلای من) به همراه سیمین جون ( دخترش) و نادره جون (عروسش) و مهسا نوه اش ( دوست جون خودم) آمدن .. نادره جان خیلی مهربونه و خیلی هم نوزاد دوست داره النا رو بغل کرده بود و کلی حسش خوب بود، النا هم با یه آرامشی تو بغلش بود که نگو..
میگفت: من عاشق نوزادم ، عاشق بوی نوزادم..
(انشاله خدا نوه های خوشگل و سالم بهش بده)
مامانی گلناز و سیمین جون هم کلی راجع به نوه دار شدن و .. صحبت کردن و میگفت که دخترم اصلا نی نی نمیخواد ( البته من در یه مهمونی سحر (دخترش) رو دیدم و کلی از لذتهای مادر شدن براش تعریف کردم، و تازگیا شنیدم که بسلامتی نی نی تو راه داره!) یعنی من در این حد روانشناس تشریف دارم!! اثر دو کلمه صحبت آخه تا کجا...؟
اینکه شوخی بود ولی خوشحالم که انتظار حاج آقا و سیمین جون برای نوه داشتن به پایان رسید و امیدوارم که سالم و صالح و سلامت باشه!
مبارکه و هووووررااا نی نی!
و زکیه خاله هم بهمراه سه تا عروس گلشون و نوه ی خوشگلش تشریف آوردن.. عروس بزرگش رویا جان که من خیلی دوستش دارم (و توی مطلب مختصات جالب النا خانمی هم راجع بهش نوشتم) خیلی باحال و خونگرمه، از اون دسته آدما که اگه یه روز کامل باهاشون باشی فکر میکنی همه اش چند ساعت گذشته! از اون خانومای بگو بخند و باحال!
فریبا جون عروس دوم خاله هم خیلی خانمه ایشون ماما هستن و کلی صحبت و پرسش و پاسخ بینمون رد و بدل شد.. میگفت انقدر بچه میبینیم که برام عادی شده ولی بچه های فامیل رو دوست دارم ببینم!
فریبا جون دختر خوشگلش آیلا رو هم آورده بود که واقعا خانمی شده بود و من از اینهمه تغییرش تعجب کردم ماشااله یه دفعه بزرگ شده، دیگه داره یه خانم زیبا و موقر میشه، این آیلا خانم از زمان خردسالیش هم خیلی ناز و ملوس بود، عاشق ژستاش بودم همیشه! و یه سوال جالب که تو بچگیش میپرسید این بود: دماغتو چند خریدی؟!!
و عروس سوم خاله رویا جان که ایشونم خیلی خانمه و حسابی هم ساکت و آرومه، با آرامش و لبخند میشینه و به حرفهای جمع گوش میده و کمتر پیش میاد که صحبت کنه! و خیلی هم نازه..
راستی چرا تو خیلی از خانواده ها دو تا عروس یا داماد با یه اسم دارن! هر دو زنعموهای من اکرم هستن! دوتا از عروسهای خاله رویا هستن! و یه دوستی داریم به اسم ماهرخ جان که دوتا عروساش هم اعظم هستن! نمیدونم ولی لابد یه حکمتی داره دیگه!
خلاصه که اونروز کلی با فامیلای عزیزمون گپ زدیم و خوش گذشت و از همهشون برای زحماتشون ممنونم.. انشا اله که به شادیشون جبران کنیم..