النا شاهزاده ی کوچولوی مامانیالنا شاهزاده ی کوچولوی مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

مهمونیه همکارا و بازی با آبرو..!!!

1392/6/14 2:12
1,241 بازدید
اشتراک گذاری

اونا نیومدنا، ما رفتیم! دوتایی با نی نی خانمی رفتیم دفتر! که بجز خونه ی مادربزرگها، اولین مهمونی النا خانمی محسوب میشد!

النا رو گذاشتم توی کرییرش و رفتیم، وقتی رسیدیم دفتر بعد از سلام و .. النا خانمی رو از توی کرییرش در آوردم که دیدم چشمتون روز بد نبینه! از این بدتر نمیشد... النا خانم پیپ فرموده بودن!! و پس هم داده بودن اونم تا نزدیک گردن!!!

niniweblog.com

 اولین بار بود که اینطوری به لباساش پس داده بود که بعدا فهمیدم بخاطر فرم کرییره چون پاهاش بالاتر قرار گرفته، کل مواد حاصل از فعالیتهای آتشفشانی النا خانم به سمت کمرش حرکت کرده...!!!

و همه ی این حرفا یعنی به جای اینکه بعد از ٤-٥ ماه بتونم همکارامو ببینم! نیم ساعت تموم مشغول تعویض لباس و پوشک و عمل بسیار جذاب پیپی شوری! بودم..البته نسیرین هم خداییش کلی کمکم کرد جون من اولین بار بود که تو این موقعیت گیر کرده بودم! 

وقتی کارم تموم شد و بیرون اومدم بچه های دفتر غذا هم سفارش داده بودن! 

نشستیم و با حاجی مشغول خوردن جوجه کباب بودیم و النا رو هم روی پتوش گذاشتم روی میز و گفتم ببخشید تورو خدا معطل شدین غذاتونم یخ کرد و حاجی هم اذیتم میکرد که معذب نشو دیگه بچه است و اینکارها رو میکنه دیگه و تو چرا ناراحت میشی؟ تو فقط باید بشوری! و ... و منم بهشون میگفتم: خدا رو شکر اینکاراش دست من نیست  و به تربیت منم بستگی نداره و غریزیه! ولی تو مسائل دیگه دخترم خیلی با ادبه! و دقیقا داشتم این حرفا رو میزدم که النا خانم یه صدای اساسی داد !!

niniweblog.com

 و دیگه کسی نمی تونست جلوی خودشو بگیره  و نخنده! منم یه کم قرمز شدم آخه درست به موقع و بعد حرف من کارشو کرد! و البته خودمم کلی خندیدم آخه واقعا غیر منتظره بود! خجالت 

حاج آقا هم که کلی از اینکار النا، خنده اش گرفته بود، بهش میگفت : آفرین، تو به حرفای مامان کاری نداشته باش، تو راحت باش، کارتو بکن! النا خانمی هم خوشحال و سبکبال! اصلا به روش نمی آورد که آبروی مامانی رو برده!

niniweblog.com

بعد از این ماجرا خانمی یه کم خوابید و من هم با همکارا مشغول گپ و گفت شدم ، وقتی بیدار شد منو حاج آقا همزمان رفتیم بالاسرش، من برش داشتم و گرفتمش سمت حاج آقا و گفتم :( از زبون النا) ببینید من چه دختر خوبیم؟ و میخواستم ادامه بدم که النا خانم یه بادگلوی مردونه تحویلمون دادن! حاجی غش کرده بود از خنده منم که چاره ای نبود دیگه! میخندیدم! مگه این نی نی خانمی جایی هم برای حرف گذاشته بود؟niniweblog.com

بعد از کلی صحبت و .. تازه کردن دیدار با نسرین و حاج آقا و سید برگشتیم خونه.. ( البته رفتیم خونه ی مامانی رضوان و شب اومدیم خونه)

کلاً و اگه اون قسمتهایی رو که النا خانم با شیرین کاریهاش تنمو لرزوند و من فقط عرق شرم می ریختم!! رو در نظر نگیریم ، روز خوبی بود ... 

niniweblog.com

به نسرین جون سپرده بودم روزنامه ی هفده دی رو کنار بذاره برام تا بذارمش تو یادگاریهای نی نی! روزنامه رو بهم داد و یه مدت بعد هم نسیرین جون و سیاوش به همراه مامان گلش و خواهرش شیرین جون و دخترخواهرش عسل خانمی، به دیدنمون اومدن و کلی هم خودشونو به زحمت انداخته بودن! خیلی خانواده ی با انرژی و ماهی هستن دوستشون دارم، خونگرم و مهربونن..

niniweblog.com

نی نی جونم،از دوستای مامان ،خاله مهری راشدی و خاله مهری محمدی هم به دیدنت اومدن که مهری اولی برات گل وسکه آورد، مرسی... 

و مهری دومی هم یه ست باربی خوشگل برات آورد که اونم... مرسی ...

niniweblog.com

و از دوستای دیگه ی مامان هم فرنوش و زهرا و ... زنگ زدن و الباقی همه تبریک اس ام اسی و ایمیلی گفتن که دستشون درد نکنه! و بوس بوس

 

 niniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آنا
17 شهریور 92 4:24
وای خدا مردم از خنده بخدا اشک از چشمام اومد از بس خندیدم.خیلی جالب بود این جریان بازی با آبرو ورژیم تو.راستی دختر منم حساسیت داره ولی دکتر بهش شیر مخصوص داد وکمتر شیر من را میخوره ومنم نیاز ندیدم تا این حد فشار به خودم بیارم آخه دکتر گفت شیر خودت نخوره بهتره.راستی هنوزم به وبلاگ آنا سر میزنی؟


سلام مرسی که بازم اومدی خانمی، واقعا دکتر آنا گفت شیر خودت رو ندی بهتره؟ چرا؟
و بله، هنوز و همیشه به شما و دختر گلت سر میزنم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد